باز همحرفِ فراق است جدایی سخت است
شب آخرشده ای کاش بیایی سخت است
بند اگربند تو بود گردن اگر گردن من
آری آریکه از این بند رهایی سخت است
من دو ماهاست که سینه زده ام در زده ام
وای اگردر به رویِ من نگشایی سخت است
*شب آخری دیگه ناله تُ نگه ندار *
پدرِ سینهن ، بی تو یتیمیم همه
اینکه باشیو ندانیم کجایی سخت است
سخت دلتنگِهوایِ حرم سلطانم
دوریِ نوکراز ایوان طلایی سخت است
*یه موقع خودمون التماسِ امام رضا میکنیم ، یه موقع امان زمانسفارشمون رو میکنه آقا میفرماید که یه نگاهی بکنید این گدا امشب از راه دور دستِتوسل دراز کرده*
تو بگوجانِ جوادش نظری اندازد
هرکجا جزدر این خانه گدایی سخت است
یابن الحسن یابن الحسن
منو جداشدن از کویِ تو خدا نکند
خدا هرآنچه کند از توام جدا نکند
امان ندادمرا این غم و به جان اُفتاد
میانِ سینهام این دردِ بی امان اُفتاد
*برا ولی نعمتت میخوای امشب ناله بزنی و اشک بریزی *
به راهرویِ زمین مینشینم و خیزَم
نماندهچاره که آتش به استخوان اُفتاد
*این چه زهری بود نانجیب به امام رضا داد میان اهل بیت همهرو مسموم کردن به جز ابی عبدالله و حضرت صدیقه سلام الله علیهما اما این زهری کهبه امام رضا دادن یه جیزِ دیگه ای بود ، روایت نوشته سه دانۀ انگور مامونِ ملعون بهحضرت داد ، تا تو دهانش گذاشت ، دیدن دست رو جگرش گذاشت سریع عباشُ رو سر کشید شیخ صدوق رحمه الله علیه نوشته حضرت پنجاه مرتبه رو خاکا نشست گاهی صدا میزنهآه جیگرم گاهی وقتا صدا میزنه آه پسرم اما وقتی محکم رو زمین میخورد میگفت وایمادرم .*
چنان بهسینۀ خود چنگ میزنم از آه
که شعلهبر پر و بالِ کبوتران اُفتاد
کشیده امبه سر خود عبا و میگویم
بیا جوادکه بابایت از توان اُفتاد
*اباصلت میگه دم در کاخِ مامونِ ملعون دل تو دلم نبود حضرت فرمودهبود اگر دیدی عبا رو سر کشیدم دیگه کار از کار گذشته تا در باز شد دیدم امام رضااومد عبا رو سر کشیده ، با چه سختی اومد تو خونه ، فرمود اباصلت همه درایِ حجره روببند، کسی به دیدنم نیاد اما لحظاتی بعد دیدم یه نوجوان مه سیمایی لباسِ عزا بهتن کرده ، از وجناتش شناختمش پسر امام رضاست ، اما با تعجب پرسیدم آقا همه درایِ حجرهرو بسته بودم از کجا وارد شدید؟! فرمود اباصلت خدایی که به یک چشم بهم زدن منو از مدینهبه طوس میاره قادر نیست از در بسته وارد کنه؟! خیلی عجیبه والا ، از امام رضا یاد بگیریم،همیشه سفره مینداخت با کارگرا و کنیزا و غلاما همه باهم سر سفره مینشستن اما اینلحظات آخر نوشتن مثه شخصِ مار گزیده تو حجره هی به خودش می پیچه رو خاکا اما اباصلتمیگه سوال کرد حضرت بگو ببینم غلاما غذا خوردن؟! گفتم آقاجان اینا نمیتونن ، دلشوننمیاد بدون شما غذا بخورن . همیشه سر سفره با شما نشستن ، یا امام رضا شب آخرِ امشبیه لقمه معرفتی هم دهان ما بزار یه لقمه ای که یه عمر طبق حدیث شما در خونه جدتونباشیم و گریه کنیم
فرمود یابنشبیب إِنْ كُنْتَ بَاكِیاً لِشَیْ ءٍ فَابْكِ لِلْحُسَیْنِ میگه آقا همه ی جونِشُجمع کرد، خودشُ آورد به زحمت سر سفره نشوند به یه چیزی هم تکیه داد حضرت که غلاما راحتغذا بخورن همچین که سفره رو جمع کردن روایت میگه حضرت غش کردن رو زمین افتاد (چی داری میگی) اینارو گفتم برا این روضه حالا اباصت میگه جوادالائمه رو هدایت کردمبه حجرۀ امام رضا ، همین امام رضایی که جون در بدن نداره دیدم همۀ جونِشُ جمع کرد دواندوان آمد تا جلو در دست گردن آقازادش انداخت ، تو بغل جواد رو زمین افتاد اوناکه پا روضه بزرگ شدن میدونن من چی میخوام بگم یه بابا اگه جونم نداشته باشه جوانِشُرعنا و سالم ببینه انگار جون به بدنش میاد شیخ حر عاملی نوشته ابی عبدالله تا نگاهشبه علی اکبر افتاد جوانِشُ یه جوری قطعه قطعه دید ، حسین انگار جون از همه بدنش رفت جلو چشم همه دیدن حسین رو زمین افتاد دوزانو دوزانو داره میاد این روضۀ امشبِ، اما هرسال یه روزی ام داریم وقتی از امام رضا میخونیم . باقی این غزل یه جایی بردهدلُ نمیتونیم ازش بگذرم *
بیا جوادکه از زخمِ زهر می پیچد
شبیه عمهاش از پا نفس ن اُفتاد
شبیه دخترکیکه پس از پدر کارش
به خارهایِبیابان به خیزران اُفتاد
به رویناقهی عریان نشسته خوابیده
و غرقِخوابِ پدر بود ناگهان اُفتاد
*اگه حقش ادا بشه میگم والا اسراف نمیکنم تو روضه*
گرفت پهلویِخود را میان شب ناگاه
نگاهِ اوبه رخ مادری کمان اُفتاد
دوید برسر دامان نشست خوابش برد
که زجرآمد و چشمش به نیمه جان اُفتاد
رسید زجردوباره عزایِ کوچه شد و
به هر دوگونۀ زهراترین نشان اُفتاد
رسید زجرو پِی خود دوان دوانش برد
که کارِپنجه ی زبری به گیسواَش اُفتاد
دوبارهناله ای آمد عمو به دادم رس
دوبارهرأس اباالفضل از سنان اُفتاد
حسین .
دلم گرفتهغم از گونهام سرازیر است
هوای آخرِماه صفر چه دلگیر است
و با گذشتنهر هفته میتوان فهمید
زمین چقدربدون تو از زمان سیر دست
به شیشهی غمت اینقدر سنگِ وصل مزن
دلا بسوزز دوری، فراق تقدیر است
برای منکه پُر از بی کسی است امروزم
اگر نیاییهر روز دیگری دیر است
گواه میدهداین اشک ها فراق تو را
حدیث دیدهی ما بی نیازِ تفسیر است
*دوماه آواره ی خیمه های عزای ابی عبدالله بودیدم،بعد از دوماهمیتونیم اینطوری ازت تقاضا کنیم آقاجان*
بیا و روضهبخوان تا که باز گریه کنم
مس وجودمرا اشک روضه اکسیر است
چه میشودکه ببینم لحظه ای را که
مدینه شاهدفریاد های تکبیر است
*اولین کاری که حجت خدا امان زمان رُوحِی وَ اَرْواحُ الْعَالَمیِنَلِتُرابِ مَقْدَمِه اَلْفدَاء میکنه،میاد مدینه اون دو نانجیب رو از خاک بیرون میاره،آرزویدیرینِ همه ی اهل بیت بوده،آرزویِ دلِ جواد الائمه بوده،رو زمین میکوبید میگفت از زمینبیرونتون میارم،آتیشتون میزنم،آرزوی امام حسن،آرزوی ی عبدالله،از امشب این روضه هاشروع میشه،اولین سوالی که آقا از این نانجیب میپرسه،میفرماید: چرا سیلی تو صورت مادرمزدی؟چرا دَرِ خونشو آتیش زدی؟ای مادر مادر،نانجیب نگاه تو صورت حجت خدا میکنه،مثل همیشهدروغ میگه،میگه: من آتیش نزدم،من تو این واقعه کاره ای نبودم.حضرت نامه ای از جیبقبای نازنینش بیرون میاره، میفرماید: بخوان،دستخط خودتو که میتونی بشناسی،انکار نمیتونیبکنی،میبینه نامه ی خودشه به معاویه ی ملعون نوشته،معاویه اومدم پشت در،صدا نفس کشیدنایفاطمه رو میشنیدم.،اما چنان با لگد به در زدم،صدا شکسته شدن،استخوان های سینه ی فاطمهرو شنیدم*
*مرحوم شیخ طوسی رحمةالله علیه میفرمایند:مسموم کردند پیغمبر رو،با اون حال وارد مسجد شد که دیگه حضرت روپاش بند نبود،اگر برا اینجای روضه،آدم بخواد جون بده والله جا داره،شخصیت اول جهاناسلام،حالا تو بستر افتاده، میگه:بیایید دوات بیارید، یه پوستی بیارید روش بنویسم،بهاشتباه نیوفتید،نانجیبِ ملعون ،گفت: پیغمبرداره هزیون میگه.
از همینجا شروع شد، امیرالمومنین از همینجا ماموریت به صبر پیداکرد،حضرت زهرا انگار دَر رو از همینحا آتش زدند،جلو چشم حضرت صدیقه.یعنی بعضیا میگنبعد از بابا نه،هنوز بابا تو بستر بود این نانجیبا اینطوری کردن،همه ی روضه هارو پیغمبریک به یک خونده کنار بستر،نگاه به فاطمه میکرد یک به یک روضه هارو میگفت،نگاه به ابیعبدالله میکرد یک به یک روضه هارو میگفت*
در پیش من آتش مزن بالو پرت را
خونین مکن جانِ پدر چشمِ ترت را
فردا همینکه جمع کردی بسترم را
آماده کن کم کم عزیزم بسترت را
آماده کن از آن کفن ها دومین را
بیرون بیاور یادگارِ مادرت را
*محتضر میگن حتی دکمهی رو سینه اش رو هم باز کنید،مثل کوه سنگینیمیکنه رو سینه اش،یه وقت دیدن ابی عبدالله که کوچیک بود ،دوید خودش رو اندخت رو سینهی پیغمبر،تا فاطمه اومد بچه رو برداره،گفت نه. اشاره کرد بزار باشه*
بگذار روی سینه ام باشد حسینم
بگذار بر قلبم حسن را، دخترت را
بگذار با طفلانِ تو قدری بسوزم
حالا بگویم حرف های آخرت را
زاری مکن بر حال من با حال و روزت
خاکی مکن دنبال بابا معجرت را
تو بار شیشه داری میترسمت چون
خیلی مواظب باش طفل دیگرت را
بس کن عزیزِ تا سحر بیدار
بس کن کُشتی مرا از گریه ی بسیار
بس کن این چند شب بیدار مانده، آب رفتی
این چند شب گریانِ من، اینبار بس کن
می سوزم از این ناله های آتشینت
آتش مزن بر این تن تبدار، بس کن
رویت ندارد طاقت این اشک هارا
طاقت ندارد این همه آزار بس کن
زهرا باید ببینی روزهای بعد از این را
باید بمانی با غمی دشوار بس کن
باید بگویم روضه هایِ بعد خود را
باید بسوزی بعد این دیدار بس کن
*حالا از اینجا پیغمبرروضه خونده،این چند بیت رو با پیامبر خدا ناله بزن.*
ای کاش بعد از من کسی جایم بگوید
با هیزم و با آتش و دیوار. بس کن
ای کاش میگفتن بار شیشه دارد
ای کاش میگفتن با مسمار بس کن
*حالا از اینجا روضهی امام حسنم شروع میشه،خودش فرمود روضه ی من اینه*
در کوچه میاُفتی کسی غیر از حسن نیست
با گریه میگوید که در انظار بس کن
*نانجیب چقد داری مادرمرو میزنی،بس کن.بس کن،الهی بمیرم برا امام حسن،آقا جان این روضه رو میخونم ان شاءاللهاگر زنده باشیم مدینه،تو حرمت میخونیم،اگه زنده نبودیم پیغمبر فرمود:روز م که همهگریانند.اشک ریزان حسن خندانند*
در کوچه میاُفتی و میگوید به قُنفذ
افتاد دست مادرم از کار. بس کن
دستت مغیره بشکند حالا که افتاد
از چادر او پای خود بردار. بس کن
وقتی امیر المومنین بدن پیغمبر رو غسل میداد،حضرت رو میخوادبه صورت بخوابونه غسل بده،میشنید یه صدایی رو: علی جان! این صورتُ به رو به زمین نخوابون،صورتِپیامبر خداست.حُرمت داره.کجا رفت دلت؟*
بگذار یه جمله هم از گودال گویم
خون گریه ات را کربلا بگذار بس کن
وقتِ هزار و نهصد و پنجاه زخمش
ای نیزه ی خونبار، این اِصرار بس کن
*وعده ی هممون کربلا،نمیدونیممحرمِ دیگه ای باشیم ناله بزنیم*
این ناله های دخترت پیش حرامی
با شمر میگوید: نزن، نشمار، بس کن
ای حسین.
*پیغمبر فرمود :بزاربچه ها رو سینه ام باشند،حسن و حسین سینه ی منو سنگین نمیکنند،آرامشِ جانِ من هستند،منراحت جون میدم.شاید پیغمبر داره میبینه اون لحظه ای رو که،نانجیب وارد گودال شد،امامحسنم برا همین گریه میکنه،فرمود: "لا یوم کیومک یا اباعبدالله""والشمرجالسٌ علی صدر الحسین"حسین وای وای وای.
ناله ات رو دیگه نگه ندار تموم شد این شبا."یوم علی صدرالمصطفی و یوم علی وجه الثری"یه وقت رو کرد به مدینه زینبِ کبری:"یَا مُحَمَّدَاهْصَلَّى عَلَیْكَ مَلِیكُ اَلسَّمَاءِ هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِمُقَطَّعُ اَلْأَعْضَاءِ."هرچقدر کار داری با اربابت یکصدا بگو :یا حسین.*
ما بین بچه های فاطمه فرق نیست که
ترس یزیدیان همه "اصلِ ولایت"است
بر خاک می کِشند تو را این حرامیان
این بی حیا شدن همه اش از لجاجت است
*یا امام حسنِ عسکری! قربونت برم آقا! اصلاًانگار هر کی اسمش حسنِ همینطورِ،اصلاً انگار هر کی اسمش حسنِ باید غریب باشه،اصلاًانگار هر کی اسمش حسنِ می زننش.این یه بیت رو سادات منو بخشن.آقا!.*
سیلی که میزنند به دیوار میخوری
محکم لگد زدن به تو از روی نفرت است
*این بیت رو ببینم یادِ کجا می اُفتی.*
بس کن نزن، زمین و زمان میخورد به هم
نفرین کند که لرزه به ارکانِ خلقت است
رحمت بس است، رو کن از آن هیبت خودت…
نه…، صبر در قبیلهی حیدر وراثت است
*اصلاً انگار تو این قبیله باید صبر کنند،زنرو می زنن باید همسر صبر کنه،یا امام حسن!آقا!.*
ذکر لبم شده همه شب "یابن العسکری"
میآید آنکه در پَسِ اسرارِ غیبت است
از یُمن توست "سامره" شد"سُرِّ مَن رَءآه"
سرداب سامرای تو "بابُ الاِجابت"است
انگار غربت تو به پایان نمیرسد
سوغات سامرای تو تربت نه، غربت است
شاعر:محمدکاظمی نیا
*هر جایی رفتی مراسم ترحیم،صاحب عزا دَمِدر می ایسته،خوش آمدی میگه،امشب صاحب عزا ، خودِ امام زمانِ،دَمِ در ایستاده،خوش آمدمیگه،آی عزادارای پدرم! خوش اومدید.ما امشب اومدیم خودمون رو بهت نشون بدیم،ما هماومدیدم آقا! اما تو رو ندیدیم یوسفِ فاطمه!.
صدا زد خادمش رو،ظرف آبی براش بیاره،میگه:ظرفآب رو برداشت آورد،داد دستِ امام حسن،اینقدر این آقا ضعیف شده،دست ها میلرزه،بدن دارهمیلرزه،ظرف آب رو که به دست امام حسن داد،اینقدر که دست ها میلرزید،ظرف آب رها شد،ریخترو زمین،صدا زد:آی خادم!برو پسرم مهدی رو خبر کن،مهدیم بیاد.اینجا امام حسن پسرشمهدی رو صدا زد،یه مادری هم من میشناسم،پسرش مهدی رو صدا زد،ما بینِ در و دیوار قرارگرفت،صدا زد: مهدی جان! بیا.کمکِ مادرت کن
اومد امام زمانِ من و تو.کنار پدرش،ظرفآبی رو برداشت،با دستای مبارکِ خودش نزدیکِ دهان امام حسن.اینقدر امام حسن ضعیف شده،دندانها بهم میخوره،میلرزه،ظرف رو آورد جلو.میگه:امام حسن شروع کرد گریه کردن،صدا زد:بابا! چرا گریه می کنید؟گفت:برا تو گریه میکنم،خیلی غریبی،بعد از من بیابون گرد میشی.بعداز من خیلی بی کس میشی.
من میگم:شاید ظرف آب رو جلو امام حسن آوردن،یادلب های خشک حسین هم افتاده باشه،یاد اون لحظه ای که راوی میگه:دیدم لب های حسین دارهبهم میخوره.از لب ها داره خون جاری میشه.لبها خشکیده است.ظرفِ آب رو برداشتمبرا حسین آب ببرم،تا اومدم تویِ گودال دیدم اون نانجیب داره بالا میاد،ظرفِ آب رو ازمگرفت،برای کی داری آب می بری؟ گفتم:مگه نمی بینی حسینِ فاطمه تشنه است؟ گفت:نمیخوادآب ببری،الان خودم سیرابش کردم.اما دیدم بدنش داره میلرزه،چرا بدنت داره میلرزه؟صدا زد:آخه اون لحظه ای که نشستم رو سینۀ حسین،دیدم یه صدایی داره میاد،یکی هی دارهمیگه: "بُنیَّ!." پسرم.حسین.
بهترین کفن ها رو برای امام حسن عسکریآوردن.جعفرِ کذاب اومد به این بدن نماز بخونه،دیدن از دور یه بچۀ چهار ساله ای دارهمیاد جلو.برید کنار من باید بر این بدن نماز بخونماومد جلو.ایستاد جلو،نمازِمَیِّت رو خوندامامِ،باید امام رو امام خاک کنه،بدن امام حسن عسکری رو داخل قبرگذاشت.
کربلا هم امام سجاد بابا رو داخلِ قبرگذاشت.میگه:دیدم داخلِ قبرِ، اما از قبر بیرون نمیآد.سر به این بدن گذاشته دارههای های گریه میکنه.یا امام سجاد! چرا از قبر بالا نمی آیید؟ صدا زد: آخه هر میتیرو که خاک میکنن،طرفِ راستِ صورتش رو روی خاک میذارن،اما من هر چی نگاه میکنم،بابامسر به بدن نداره.ای حسین.
"اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا مُحَمَّدٍیا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا اَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِیا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْناوَتَوَسَّلْنا بِكَ اِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناكَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا."گداهایِسامرا معروفن،ما هم امشب گدای سامرا باشیم،گدا نباید دستش پایین باشه." یا وَجیهاًعِنْدَاللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَاللّهِ."
ای جلوۀ خداییِ بی انتها حسن
خورشیدِ روشنِ سحرِ سامرا، حسن
بی تو عبودیت به خدا بت پرستی است
نور خدا، مُکَمِّلِ توحیدِ ما، حسن
امشب عروجِ زخمیِ بالِ مرا ببر
تا سامرا ، مدینه ، نجف ، کربلا ؛ حسن
در بینِ خانوادۀِ زهرایِ مرضیه
باید شوند تمامِ علی زاده ها حسن
*دوتا حسن دارن این خاندان،هر دو هم فرزندعلی هستند،جانم فدایِ هر دوشون،اما این کجا و اون حسن کجا،این حسنی که میخوای براشگریه کنی،حرم داره،یه ضریح خوشکل داره،امشب دورش شلوغِ،حرمش پر از زائرِ.بمیرم برااون حسن.*
بسته میشه پروندۀ دو ماهۀ اشک و عزا
با گریه بر روضه هایِ غریبِ شهرِ سامرا
دو ماهه آزگار شده،دلها همه غرقِ محن
گریۀ غربتِ شماست که آبرو داده به من
آقا یه امشبُ بیا به مجلس ما سر بزن
* مگه شبِ عزایِ پدرت نیست؟یاصاحب امان!مگه نمیگن:صاحب عزا دَمِ در ایستاده؟اصلاً من چرا میگم به ما سر بزن،تو قبل از ما اومدی،ماهمه اومدیم بگیم:سرت سلامت،"آجرک الله".*
آقا یه امشبُ بیا به مجلس ما سر بزن
الهی سایه ات کم نشه،ازسر ما آقایِ من
نامِ حسن یه عمریۀ به دلِ ما جلا میده
مادرش امضاء میکنه،خودش یه کربلا میده
نام حسن رو می برم،یه آهِ حسرت میکِشم
مدینه جلوه گر میشه،با روضه هاش جلو چِشَم
موندم به تو بگم غریب،یا به غریبِ مدینه
خوب شد مدینه نبودی،چشمت روز بد نبینه
بچه باشی نتونی که مادرت رو یاری کنی
مادر کمک بخواد ازت،نشه براش کاری کنی
خوب شد میون کوچه ها،مثلِ امامِ مجتبی
ندیدی مادر رو زدن،یه عده بی شرم و حیا
خوب شد مدینه نبودی،جلویِ چشمایِ ترت
یه ضربه با غلاف،یهو بشکنه دستِ مادرت
وای مادرم
خوب شد مدینه نبودی،ببینی بینِ کوچه ها
مادرِ هجده ساله ات رو،افتاده زیرِ دستو پا
*زهردو تا کار با بدن میکنه،اول اینکه آدم رو تشنه میکنه،عطش غالب میشه به بدن.وقتی اسمِعطش میاد.بمیرم برای اربابمون امام حسین که لب هاش مثل دو تا چوب خشک بهم می خورد.اسمزهر که میاد.ای خدا! مگه بچۀ شیر خواره،مگه علی اصغر چقدر آب می خواست که تیری که به گلوش زدن هم مسموم بود و هم سه شعبه بود.فقطهمین رو بگم:یه کاری کردن،یه بلایی سَرِ حسین آوردن،که از آسمان پیامِ تسلیت رسید،برایهیچ شهیدی،اما تا تیر رو زدن به گلو،ندارسید: "صَبرَاً لَکَ یا حسین!."خدا ندا میده:صبر داشته باش حسین.
دومیناثرِ زهر بهم خوردنِ تعادلِ،امام رضا هم تعادلش بهم خورد،چی میخوام بگم؟ میخوام بگم:مَرداگر تعادلش بهم بخوره عیبی نداره،مَردِ.اما وای به روزی که یک زن تعادلش بهم بخورهچرا مادرِ ما تو کوچه ها تعادلش بهم خورد؟ مادرِ مارو زهر دادن؟ نه.چرا مادرِ ماتو کوچه ها هی به دیوار می خورد؟ یه جور دیگه هم میشه تعادلِ کسی رو بهم بزنی.چهجوری؟ چند نفری به یک نفر حمله کنن.کمربندِ علی رو گرفت،دیدن حریفِ فاطمه نمیشن.یهنفری داره علی رو میبَره.یه کاری کنید دستِ فاطمه جدا بشه.ریختن دورِ مادرِ ما.
من ایستادهبودم،دیدم که مادرم را
دشمنگهی به کوچه،گاهی به خانه می زد
گردیهبود قنفذ،هم دست با مغیره
او باغلاف شمشیر این تازیانه می زد
*حرفمن رو نشنیده بگیر یه جوری زدن،دیگه مادرِ ما تا آخرِ عمرش درست راه نمی رفت."مُنَهَّدَةَ الرُّكن"امان از بی کسی،ای دادِ بیداد.*
اماناز کوچه هایِ بی مُروَّت
اماناز مردمِ بشکسته بیعت
*ببرمتامشبی کربلا،روضه بدونِ کربلا انگار یه چیزی کم داره.یک امام رو با زهر کاری کردنکه تعادلش بهم بخوره،مادرِ مارو با غلاف شمشیر.با تازیانه.یه آقایی هم سراغ دارمکربلا.سوارِ ذوالجناح.عطش غالب شده بود بر حسینزخم ها،تیرها،شمشیرها.دیدنهر کاری کنن حسین از ذوالجناح نمی اُفته.چه کردن؟یه نانجیبی با نیزه به پهلوش زد.تعادلشرویِ ذوالجناح بهم خورد،" فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ ، عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِعَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ." از بالایِ ذوالجناح با صورت.ای حسین.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
*اینجا که چیزی نشده بود به بابا اشارهکردی از ضعفُ و ناتوانی بی بی جان پیغمبر یه لحظه ام نمی تونه ضَعفِ تورو ببینیه آخ این روزا چه ضعفی داشتی خانم کاری کردن ازت دیگه چیزی باقی نموند نَاحِلَةَالْجِسْمِ بَاكِیَةَ الْعَیْنِ ببین ضعف به جایی رسید که فرمود فضه من صورتم رو نمی تونم برگردونم سادات من معذرت میخوام ، مادرتونُ چه جوری زده بودن که حتی صورتشمنمی تونست برگردونه*
فَقَالَ یا فاطِمَةُ ایتینی بِالْکساَّءِالْیمانی فَغَطّینی بِهِ فَاَتَیتُهُ بِالْکساَّءِ الْیمانی فَغَطَّیتُهُ بِهِ وَصِرْتُاَنْظُرُ اِلَیهِ وَاِذا وَجْهُهُ یتَلاَلَؤُ کاَنَّهُ الْبَدْرُ فی لَیلَةِ تَمامِهِوَکمالِهِ فَما کانَتْ اِلاّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِی الْحَسَنِ قَدْ اَقْبَلَ وَقالَالسَّلامُ عَلَیک یا اُمّاهُ فَقُلْتُ وَعَلَیک السَّلامُ یا قُرَّةَ عَینی وَثَمَرَةَفُؤ ادی فَقالَ یا اُمّاهُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَک راَّئِحَةً طَیبَةً کاَنَّها راَّئِحَةُجَدّی رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّک تَحْتَ الْکساَّءِ فَاَقْبَلَالْحَسَنُ نَحْوَ الْکساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَیک یا جَدّاهُ یا رَسُولَ اللَّهِاَتَاْذَنُ لی اَنْ اَدْخُلَ مَعَک تَحْتَ الْکساَّءِ فَقالَ وَعَلَیک السَّلامُ یاوَلَدی وَیا صاحِبَ حَوْضی قَدْ اَذِنْتُ لَک فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْکساَّءِ فَماکانَتْ اِلاّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِی الْحُسَینِ قَدْ اَقْبَلَ وَقالَ السَّلامُ عَلَیکیا اُمّاهُ فَقُلْتُ وَعَلَیک السَّلامُ یا وَلَدی وَیا قُرَّةَ عَینی وَثَمَرَةَ فُؤادیفَقالَ لی یا اُمّاهُ اِنّی اَشَمُّ عِنْدَکِ راَّئِحَةً طَیبَةً کاَنَّها راَّئِحَةُجَدّی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّکوَاَخاک تَحْتَ الْکساَّءِ فَدَنَی الْحُسَینُ نَحْوَ الْکساَّءِ وَقالَ السَّلامُعَلَیک یا جَدّاهُ اَلسَّلامُ عَلَیک یا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ اَتَاْذَنُ لی اَنْاََ مَعَکما تَحْتَ الْکساَّءِ فَقالَ وَعَلَیک السَّلامُ یا وَلَدی وَیا شافِعَاُمَّتی قَدْ اَذِنْتُ لَک فَدَخَلَ مَعَهُما تَحْتَ الْکساَّءِ
فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذلِک اَبُوالْحَسَنِعَلِی بْنُ اَبی طالِبٍ وَقالَ السَّلامُ عَلَیک یا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُوَعَلَیک السَّلامُ یا اَبَا الْحَسَنِ وَ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ فَقالَ یا فاطِمَةُاِنّی اَشَمُّ عِنْدَک رائِحَةً طَیبَةً کاَنَّها راَّئِحَةُ اَخی وَابْنِ عَمّی رَسُولِاللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ ها هُوَ مَعَ وَلَدَیک تَحْتَ الْکساَّءِ فَاَقْبَلَ عَلِینَحْوَ الْکساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَیک یا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لی اَنْاََ مَعَکمْ تَحْتَ الْکساَّءِ قالَ لَهُ وَعَلَیک السَّلامُ یا اَخی یا وَصِییوَخَلیفَتی وَصاحِبَ لِواَّئی قَدْ اَذِنْتُ لَک فَدَخَلَ عَلِی تَحْتَ الْکساَّءِثُمَّ اَتَیتُ نَحْوَ الْکساَّءِ وَقُلْتُ اَلسَّلامُ عَلَیک یا اَبَتاهُ یا رَسُولَاللَّهِ اَتَاْذَنُ لی اَن اََ مَعَکمْ تَحْتَ الْکساَّءِ قالَ وَعَلَیک السَّلامُیا بِنْتی وَیا بَضْعَتی قَدْ اَذِنْتُ لَک فَدَخَلْتُ تَحْتَ الْکساَّءِ فَلَمَّااکتَمَلْنا جَمیعاً تَحْتَ الْکساَّءِ اَخَذَ اَبی رَسُولُ اللَّهِ بِطَرَفَی الْکساَّءِوَاَوْمَئَ بِیدِهِ الْیمْنی اِلَی السَّماَّءِ وَقالَ َللّهُمَّ اِنَّ هؤُلاَّءِ اَهْلُ بَیتی وَخاَّصَّتی وَحاَّمَّتیلَحْمُهُمْ لَحْمی وَدَمُهُمْ دَمی یؤْلِمُنی ما یؤْلِمُهُمْ وَیحْزُنُنی ما یحْزُنُهُمْاَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ وَسِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداهُمْوَمُحِبُّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ اِنَّهُمْ مِنّی وَاَ نَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَواتِکوَبَرَکاتِک وَرَحْمَتَک وَغُفْرانَک وَرِضْوانَک عَلَی وَعَلَیهِمْ وَاَذْهِبْ عَنْهُمُالرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تَطْهیراً
فَقالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ یا مَلاَّئِکتیوَیا سُکانَ سَمواتی اِنّی ما خَلَقْتُ سَماَّءً مَبْنِیةً وَلا اَرْضاً مَدْحِیةًوَلا قَمَراً مُنیراً وَلا شَمْساً مُضِیئَةً وَلا فَلَکاً یدُورُ وَلا بَحْراً یجْریوَلا فُلْکاً یسْری اِلاّ فی مَحَبَّةِ هؤُلاَّءِ الْخَمْسَةِ الَّذینَ هُمْ تَحْتَالْکساَّءِ فَقالَ الامینُ جِبْراَّئیلُ یارَبِّ وَمَنْ تَحْتَ الْکساَّءِ فَقالَ عَزَّوَجَلَّهُمْ اَهْلُ بَیتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُهاوَبَنُوها
فَقالَ جِبْراَّئیلُ یا رَبِّ اَتَاْذَنُلی اَنْ اَهْبِطَ اِلَی الارْضِ لاَِ مَعَهُمْ سادِساً فَقالَ اللَّهُ نَعَمْ قَدْاَذِنْتُ لَک فَهَبَطَ الامینُ جِبْراَّئیلُ وَقالَ السَّلامُ عَلَیک یا رَسُولَ اللَّهِالْعَلِی الاعْلی یقْرِئُک السَّلامَ وَیخُصُّک بِالتَّحِیةِ وَالاکرامِ وَیقُولُ لَکوَعِزَّتی وَجَلالی اِنّی ما خَلَقْتُ سَماَّءً مَبْنِیةً وَلا اَرْضاً مَدْحِیةً وَلاقَمَراً مُنیراً وَلا شَمْساً مُضَّیئَةً وَلا فَلَکاً یدُورُ وَلا بَحْراً یجْری وَلافُلْکاً یسْری اِلاّ لاَجْلِکمْ وَمَحَبَّتِکمْ وَقَدْ اَذِنَ لی اَنْ اَدْخُلَ مَعَکمْفَهَلْ تَاْذَنُ لی یا رَسُولَ اللَّهِ فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ وَعَلَیک السَّلامُیا اَمینَ وَحْی اللَّهِ اِنَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَک فَدَخَلَ جِبْراَّئیلُ مَعَناتَحْتَ الْکساَّءِ فَقالَ لاَبی اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحی اِلَیکمْ یقُولُ اِنَّمایریدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمْ تَطْهیراً
فَقالَ عَلِی لآَبی یا رَسُولَ اللَّهِاَخْبِرْنی ما لِجُلُوسِنا هذا تَحْتَ الْکساَّءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَ اللَّهِ فَقالَالنَّبِی وَالَّذی بَعَثَنی بِالْحَقِّ نَبِیاً وَاصْطَفانی بِالرِّسالَةِ نَجِیاًما ذُکرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الآَرْضِ وَفیهِ جَمْعٌ مِنْشَیعَتِنا وَمُحِبّینا اِلاّ وَنَزَلَتْ عَلَیهِمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْ بِهِمُ الْمَلاَّئِکةُوَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلی اَنْ یتَفَرَّقُوا
*یعنیالان محلِ نزولِ رحمتِ خداست ملائکه دارن استغفار میکنن ، از همۀ اینا بالاتر خودهصاحب روضه حضرتِ صدیقۀ طاهره داره برامون استغفار میکنه اسماء میگه غسل کرد ، سورۀیس زو خواند ، به من فرمود تو بستر دراز میکشم ، ساعتی بعد صدام بزن ، اگه جواب ندادمبرو مسجد علی رو خبر کن قبل از اینکه تو بستر دراز بکشه دیدم آخرین مناجاتشُ اینجوریشروع کرد : اَللَّهُمَّ اِنّی اَسْاَلُکَ بِمُحَمَّدٍ الْمُصْطَفی وَ شَوْقِهِ اِلَیَّ،وَ بِبَعْلی عَلِیِّ الْمُرْتَضی وَ حُزْنِهِ عَلَیَّ، وَ بِالْحَسَنِ الْمُجْتَبیوَ بُکائِهِ عَلَیَّ، وَ بِالْحُسَیْنِ الشَّهیدِ وَ کَآبَتِهِ عَلَیَّ، وَ بِبَناتِیَالْفاطِمِیَّاتِ وَ تَحَسُّرِهِنَّ عَلَیَّ، اَنَّکَ تَرْحَمُ وَ تَغْفِرُ لِلْعُصاةِمِنْ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَ تُدْخِلُهُمْ الْجَنَّةَ بی بی برا همه دعا کرده حقِدعاش اینه خوب اقامۀ عزا کنی *
فَقالَ عَلِی اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَ فازَ شیعَتُنا وَرَبِّ الْکعْبَةِفَقالَ النَّبِی ثانِیاً یا عَلِی وَالَّذی بَعَثَنی بِالْحَقِّ نَبِیاً وَاصْطَفانیبِالرِّسالَةِ نَجِیاً ما ذُکرَ خَبَرُنا هذا فی مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الاَرْضِوَفیهِ جَمْعٌ مِنْ شیعَتِنا وَمُحِبّینا وَفیهِمْ مَهْمُومٌ اِلاّ وَفَرَّجَ اللَّهُهَمَّهُ وَلا مَغْمُومٌ اِلاّ وَکشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ وَلا طالِبُ حاجَةٍ اِلاّ وَقَضَیاللّهُ حاجَتَهُ فَقالَ عَلِیٌ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَسُعِدْنا وَکذلِک شیعَتُنافازُوا وَسُعِدُوا فِی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ وَرَبِّ الْکعْبَة .
*وقتگذشته دو سه جمله روضه و التماسِ دعا ، ساعتی گذشت ، اسماء هرچه صدا زد دید فاطمه جوابنمیده گریبان پاره کرد ، حَسَنین سلام الله آمدند تا حالا سابقه نداشته مادرِما این ساعت ، غروب استراحت کنه اسماء هرکاری کرد مخفی کنه نتونست آخرالامر گفتبچه ها برید باباتون علی رو خبر کنید یا صاحب امان علی میدونه داغِ زهرا چقدرسنگینه تو مسجد نشسته بود ، این خونه ای که درش به مسجد باز میشد یه وقت دید دوتاآقازاده هاش سراسیمه دارن میان هنوز حرفشون تموم نشده علی بلند شد ابن عباس میگهبلند نشده با صورت زمین خورد از مسجد تا خونه چند قدم بیشتر راه نبود ، بعضی هاگفتن سه مرتبه خورد زمینُ بلند شد هی میگفت : بِمَنِ الْعَزَاءُ یَا بِنْتَ رَسُولِاللَّهِ (جانم . آماده ای به وصیتِ فاطمه عمل کنی یا نه ؟) کربلا هم دخترِ همینعلی از خیمه پا ، سراسیمه دوید این لباسِ عربی مانع میشد هی زمین میخوردُبلند میشد هی میگفت وا محمدا وا حسینا *
اَللّهُمَّكُنْ لِوَلِیِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِفی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی كُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً و َناصِراًوَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیهاطَویلاً
آنکه بر محضر شما نرسد
مطمئناًکه تا خدا نرسد
بهتراست اینکه زیر خاک رود
آنسری که به سامرا نرسد
عطرِسرداب را نفهمیده
آنکهبر سُرَّ مَن رَآی … نرسد
چشمبرخاکِ آن اگر بکشیم
آسمانهم به گرد ما نرسد
سامرارفته ها به من گفتند
هیچجایی به کربلا نرسد
ازکفن کردنی دوباره بخوان
تاکه روضه به بوریا نرسد
باحسینیم با حسن هستیم
ماگدایِ دوتا حسن هستیم
نام ما را که از قدیم نوشت
ازگدایان این حریم نوشت
تاخدا حال و روز ما را دید
بعدِنام حسن،کریم نوشت
تاکه پیش تو دردِ دل کردیم
نامما را خدا کلیم نوشت
دلِما را اسیر کرد آنکه
بالجبریل را گِلیم نوشت
رفتهبودیم مشهد و آقا
بازهم روزیِ عظیم نوشت
سامراواجبیم ، امام رضا
نهکبوتر که یا کریم نوشت
باحسینیم با حسن هستیم
ماگدایدوتا حسن هستیم
این طرف صحنِ صاحبِ کَرَم است
آنطرف یک غریب بی حرم است
اینطرف هرچه هست زائر هست
آنطرف بی چراغ بی عَلَم است
اینطرف احترام می بینی
آنطرف ناسزا که دَم به دَم است
سامراشد خراب فهمیدم
چقدرروضه ها شبیهِ هم است
مادریاند هر دوتا آقا
موسپیداست هر که غرقِ غم است
پیشهر دو به گریه می شنوی
روضۀپهلویی که محترم است
*مادر ، مادر *
"بویِ دود است که پیچیده ،کجا میسوزد ؟
نکندخانۀ مولاست خدا رحم کند .
همۀشهر به این سمت سرازیر شدند
درمیان کوچه دعواست خدا رحم کند .
هیزمآورده که آتش بزنند این در را
پشتدر حضرت زهراست خدا رحم کند"
با حسینیم با حسن هستیم
ماگدایِ دوتا حسن هستیم
کاش پلکت کمی تکان بخورد
به زمین ورنه آسمان بخورد
پسرت آمده است تا جگرت
زخم کمتر از این و آنبخورد
ظرف آبی به دستهایش تا
پدر آبی نفس ن بخورد
میخورد ظرف هی به دندانت
چه کند؟ آب نیمه جانبخورد
خوب شد کودکت ندیده لبت
ضربه از چوب خیزران بخورد
روی پیشانیات فقط چیناست
آه اگر سنگ بی امان بخورد
عمه مانده است زیر هرضربه
که مبادا به دختران بخورد
دختران تشنهاند و باخنده
لقمۀ خویش را سنان بخورد
با حسینیم با حسن هستیم
ماگدای دوتا حسن هستیم
شاعر : حسن لطفی
*فرمود:خواستی شیعۀ ما رو بشناسی،مقابلش سه باربگو:" صَلَّى اللَّهُعَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه." ناخودآگاه بهم میریزه." یابن الحسن آجرك الله"اما آقا جان بابای شمارو کفن کردند،دفنکردند.میخوام از زبان خودِ آقا امام زمان روضه بخونم" أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْلُالْقُرى".
رأسِ تو می رود بالایِنیزه ها
من زار می زنم،در پایِنیزه ها
آه ای ستارۀ دنباله دارِمن
زخمی ترینِ سَرِ نیزهسوارِ من
با گریه آمدم اطرافِقتلگاه
گفتی که خواهرم برگردخیمه گاه
*وای از اون ساعتی که زینب تماشا کرد،نیزه دار بانیزه میزد،شمشیردار با شمشیر میزد،اونایی که حربه نداشتن دامن هاشون رو پر از سنگکرده بودند.حسین.*
هر چه او بیشتر نفس می زد
بیشتر می زدند زینب را
نیزه هاشان میانِ گودالُ
با سپر می زدند زینب را
یک نفر مانده بینِ گودالُ
صد نفر می زدند زینب را
وای حسینم.
هر چه سیه رو شدم،غلامِتو هستم
خواجه مگر بندۀ سیاهندارد
شکر خدا را که در پناهِحسین
عالم از این خوب تر پناهندارد
ای عشقِ اول و آخرِ من
ای مهربان تر از مادرِ من
یا واهب العطایا
یامنتهی الرجایا
یا دافع البلایا
ارباب
تشنۀ سر جدا
خون بهایت خدا
السلامُ عَلی
ساکنِ کربلا
یا حبیبی حسین.
السَّلامُ عَلَیْكُمْ یا أهلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ.tوَ بمُوالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ ، وَ لَكُمُالْمَوَدَّةُ الْواجِبَةُ وَ الدَّرَجاتُ الرَّفیعَةُ وَ الْمَقامُ الْمَحْمُودُ وَالْمَكانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَ اللّهِ عز و جل
همانگونه که دلتنگم برای کربلا ، آقا
همان مقدار می سوزم ز هجر سامرا ، آقا
تو تنها می روی ما را ببر دنبال خود یک شب
ز سرداب مقدس تا نجف تا نینوا ، آقا
کنار مضجع پاک امام عسکری خوب است
زیارت نامه خواندن از تو و گریه ز ما ، آقا
کنار جد تو هادی ، بابایت حسن ، آری
صفا دارد که با زهرا شود دل همنوا ، آقا
به نرجس مادرت سوگند دارم آرزو روزی
که در مدح حکیمه عمه ات گویم ثنا ، آقا
*سامرا که میری عمه کنارپسر وعمه کنار برادرو مادر کنارشون .همه دور هم هستن.اگر بپرسی:حکیمه خانم عمۀامام زمان آیا لطمه ای خورده ؟ میگن نه والله .*
همانجا یاد باید کرد یاد عمه ی سادات
اسیری را غریبی را ، یتیمی تو را ، آقا
اسیری و غریبی چاره دارد ای گل زهرا
تو خود بر اشک چشمان یتیمان کن دعا ، آقا
___
می نویسم به دست لرزانم
آب در دست ماه می لرزید
در دل خویش با خودش می گفت
یاد جد غریب می لرزید
با لب خشک و داغ و عطشانش
یاد سوسوی اختران می کرد
ظرف آب و صدای دندانش
یاد از چوبِ خیزران می کرد
یاد می کرد با دلی خونین
راس جدش میان طشت طلا
چون که تبعید را به غربت نیست
گشت گریان ز داغ شام بلا
ناگهان یاد دختران افتاد
وای از ریسمان بسته به دست
یک طرف دست سیدِ سجاد
یک طرف عمه پیش مردم پست
در گلستان سامرا یادِ
غنچه های خرابه ای افتاد
طعم زندان سند را که چشید
یاد زندان کوفه می افتاد
همه غم های کوفه و شام از
پیش چشمان او چو باد وزید
مجلس آرایی عبیدالله
مجلس آرایی ن یزید
چشم بیگانه ای بی پروا
شرم ناموس کبریا ز عذاب
شرم بی معجری زن ها و
آستین ها که بود جای حجاب
کشته ی سامرا در آن سکرات
یاد مقتول کربلایی بود
یاد شمشیر و نیزه و خنجر
حنجر پاره ماجرایی بود
ناله ی مادری به گوش آید
خذلوک بنیّ یا مظلوم
ذبحوک من القفا پسرم
قتلوک بنیّ یا مظلوم
واویلتا واویلتا ، شد سامرا ، کربُبَلا
شهیدِ زهرِکینه ام
یه عمرتو زندان بودم
حالا میسوزهسینه ام
دیگه ازدنیا سیرم
طبابت خیلیدیره
سرم دیگهشده سنگین
چشام سیاهیمیره
کسی غیراین طفل چهار ساله ام
نبود پیشمن دَمِ آخرم
تویِ سامرابی کس و یاورم
شبیه غریبیِ مادرم
*خدا راشکر صورت امام عسکری زخمی نداشت خدا راشکر صورت سالمبود زهر درونُ پاره پاره کرده بود وگرنه سخت بود برا امام زمان سرِ خونی بقل کنه آخه بچه ی چهار پنج ساله مگه چقدر دل داره . الله اکبر وقتی سر بریده رو قبلکرد یه نگاه کرد دید این لبها پاره پاره است پیشونی شکسته اس . رگها بریده اس . حسین . *
کسی غیراین طفل چهار ساله ام
نبود پیشمن دَمِ آخرم
تویِ سامرابی کس و یاورم
شبیه غریبیِ مادرم
واویلتا واویلتا ، شد سامرا ، کربُبَلا
میونه حجرهتنها روی خاکا افتادم
در و همسایهحتی نرسید به فریادم
یکی نیستبگه اینجا یکی داره میمیره
میخوامپاشم از جامو دیدم پهلو میگیره
من از داغِمادر جزع می کنم
تو حجرهصدای در که میاد
لبام ازعطش تا ترک میخوره
می اُفتمبه یاد جدم زیاد
واویلتا واویلتا ، شد سامرا ، کربُبَلا
غریبم امابازم یه آقازاده دارم
سرم رورو زانویِ آقازاده م میزارم
ولی بسوزهدلها برایِ کربُبَلا .
*واسه اون لحظه ای که چشمشُ باز کرد آخ کسی اومد سرشو بقلکنه ؟ نه . !!!! یه نگاه کرد دید "و الشِّمر جالس" . ای حسین .*
محملت با وقار می آمد
سبز تر از بهار می آمد
وه! عجب خوش خرام می آمد
با شکوهِ تمام می آمد
محملت بود و … خیلِ استقبال
کم محلی نشد زبانم لال
*بعضیا انگاری هنوز خودشونوبه جلسه نرسوندن ، برا اونا آروم آروم میخونم فقط بدونید ما ایرانیا جلو فاطمه سربلندیم چه تشییع امام رضا چه استقبالِ بی بی معصومه کم نزاشتیم بگم ناله بزنی ؟ *
دم قم گرم! سربلند شدیم
ازدعایِ تو بهره مند شدیم
*هرجا نشستی زمزمه کن نفسبزن امام رضا به مهمونایِ خواهرش خوش آمد میگه انقده جمعیت اومد هیچ کسی دستخالی نیومد انقدر گل به قدمایِ خانم ریختن *
دم قم گرم ! احترام گذاشت
هرچه گل داشت ، رویِ بام گذاشت
*رفقا ، خوش به حالتون برااین بی بی بلند گریه می کنید *
با مَحارم به قم رسیدی ، شکر
دمِ دروازه ای ندیدی ، شکر
*بهترینِ جایِ قم بردن اسکانشدادن بردنش بیتُ النور میگن اون محلُ از همه طرف قُرُق کردن گفتن مردا اینجاحق ندارن تردد کنن (خودشو که نه نه) ، نکنه از دور سایه شُ ببینن ای روزگار *
قم کجا کوفۀ خراب کجا
تو کجا زینب و رباب کجا
ساربان محملت عجول نراند
چادرت زیرپایِ شمر نماند
شاعر : وحید قاسمی
شام بلا تیره تر از شام بود
شام فقط سنگِ لبِ بام بود
شام فقط طعنه و دشنام بود
آل رسول و ملاءِ عام بود
*زینبی که کسی سایه شم ندیدهبود حالا همه دارن تماشاش میکنن حالا داره میگه :*
حسین
خبر داری مرا بازار بردن
میانِ مجلسِ اغیار بردن
*از دمِ دروازه تا دمِ قصرِاون ملعون راهی نبوده ، اما طول کشید اونجا هم که رفتن زینب چی گفت :*
نزن
ببین که دندوناش شکسته
*سادات معذرت میخوام ، دَخَلَتْزَیْنَبُ عَلَی ابنِزِیادٍ وَ علیها اَرْذَلُثِیابِها وَ هِیَ مُتَنَکِّرَةٌ *
زینب کجا و مجلسِ نامحرمانکجا
مِضمار و چنگ و نای ، حضوررباب خواست
کلثوم چاک داد ، گریبانِ صبررا
پس دفع ظلم ، از پدرش بوترابخواست
کای شحْنهُ النَّجف»! نظریسویِ بیکسان
بنْگر یزید ، خانۀ ایمان ،خراب خواست
شاعر: محزون گیلانی
تو بی كسم شدی و منم بی كستشدم
از تل تو را ندیدم و دلواپستشدم
پنجاه سال خواهری ام را چهمیكنی؟
احساس هایِ مادری ام را چهمیكنی؟
مانندِ دخترانِ تو طاقت نداشتم
گفتی نیا به جان تو طاقت نداشتم
وقتی كه پیكر تو زمین گیرِنیزه هاست
زینب تمام زندگی اش زیرِ نیزههاست
خواهر بمیرد آه دگر دست وپا نزن
تنگ است جات مادرمان را صدانزن
شاعر : علی اکبر لطیفیان
منت خدای را به غمت مبتلا شدم
صد شکر عاشقِ نجفُ و کربلا شدم
اُفتاده ام به دامِ تو صیادِ مهربان
*عجب گرفتارم کردی آقا از هرچه بگذریم سخنِ دوستخوش ترست نزدیکِ یک ماهِ از پایانِ ماهِ صفر میگذره دل ها بهونه میگیره برا حسینزار بزنه گرچه این روزها داره مریض داری میکنه دورِ بسترِ مادرش داره میگرده *
حسین جانم حسین جانم .
حسین جانم جانم جانم
اُفتاده ام به دامِ تو صیادِ مهربان
وز قید و بندِ غیرِ تو یکجا رها شدم
*چی بگم از آقایی و بزرگواری و کرامتت فرمود زینبجان برو اون پیراهن کهنه رو بیار پیرهنُ پوشید راوی میگه دیدم آقا چند پیرهن قیمتیو با ارزشُ رو این پیرهن پوشید رو این پیرهنا زره پوشید زینب سوال کرد حسین جان ، تواین هوایِ گرمُ و آفتابِ سوزان چرا چند تا پیرهن رویِ هم پوشیدی؟! فرمود زینب جاناونی که برا غارت میاد تو گودال به یه امیدی میاد نمیخوام دست خالی بره بیرون این لباس هایِ قیمتی رو پوشیدم که ببرن
عزیز برادر این پیرهن کهنه رو چرا پوشیدی؟! فرمود زینبجان ، لباس هامو میبرن خواستم بدنم نمونه اُف بر این مردم یه وقت زینبواردِ گودال بشه ببینه بدنِ ی حسین
لباسِ کهنه چه حاجت که زیرِ سم ستور
تنی نمانده که پوشند کهنه یا کفنت
قباله ای که دلِ مادرم از آن خون شد
تو را شهید با همان قباله کرده است عدو
*روزِ عاشورا جمعه بود ولی زینب تا بدنُ دید گفتسلام بر کشته ای که روز دوشنبه کشتنش یعنی حسین جان همون روزی که لگد به در زدن همون روزی که پهلویِ مادرمُ شکستن همون روزی که صورتِ مادرنُ نیلی کردن همونروز تو رو کشتن ، حسنُ کشتن ، علی رو کشتن
اللّهُمّ العَن اَوَّل ظالِم ظَلَمَ حَق مُحَمَّد وآل محمد و آخِرَ تابع لَه علی ذلک اَللهم العَنِ العِصابَه الَّتی جاهَدَتِ الحُسَینو شایعَت و بایعَت و تابعَت عَلی قَتلِه اللّهُمّ العَنهُم جَمیعاً *
گلی گم کرده ام میجویم او را
به هر گل میرسم میبوسم او را
گل من یک نشانی در بدن داشت
یکی پیراهنِ کهنه به تن داشت
آن تشنه شهید را تماشا میکرد
از اشک دو دیده را چو دریا میکرد
میگفت که از این همه تیر و پیکان
ای کاش یکی به قلبِ من جا میکرد
اگر کشتن چرا آبت ندادن
چرا زان دُّرِ نایابت ندادن
اگر کشتن چرا خاکت نکردن
کفن بر جسمِ صد چاکت نکردن
دعا کن خواهرت زینب بمیرد
نباشه بعدِ تو ماتم بگیرد
اگر کشتن چرا آماده هستن
به پایِ اسب نعلِ تازه بستن
در این روزگاری که دل بیقرارست
گدایِ کریمه شدن افتخارست
ثوابِ زیارت برایم نوشتند
خودم نه دلم سویِ تو ره سپارست
دوباره حرم قسمتم نه نشد آه
چقدر این دلِ بی نوا بدبیارست
چنان گنبدت جلوه دارد در عالم
که صحنِ تو در آسمان ها مدارست
کسی که قدم میزند در حیاطت
رویِ فرشِ بالِ ملائک سوارست
نگاهت مرا از غریبی درآورد
ببین خنده رویِ لبم آشکارست
همین هم نشان از کرم خانهدارد
گدا زاده ای با شما هم جوارست
کریمه کرم کن گدایِ خودت را
گدایی که در ماتمت سوگوارست
چکید اشک تو بر زمین بعد ازآن بود
که از ساوه تا قم درختِ انارست
دلم خون شد از این غم و ماجرایت
دلت تنگ بوده برایِ رضایت
*وارد شد در این شهرِ مقدس تمام مردم به استقبالش اومده بودن همه گل دستشون بوده آخه برا اولین بارِدخترِ امام داره میاد مرد و زن احترام گذاشتن بارها شنیدید ولی چون در ساوهبه بی بی زهر داده بودن ، مریض احوال بود و خانه ای براش آماده کردن هفده روز درآن خانه زندگی کرد و مهمان بود مردم قمحتی نزاشتن مردی واردِ محله بشه بمیرم برات خانم من از نیمۀ شعر میخونم صدا نالهت بلند بشه *
تفسیر کن دوریِ خواهر از برادررا
تعبیر کن خوابِ حرم بوسیِمادر را
جاری بکن در قم کمی از حوضِکوثر را
ماتمکده کن کشورِ موسی ابنجعفر را
ای زینبی که از حسینِ خودجدا ماندی
با ما بگو آیا به زیرِ نیزهها ماندی؟
آیا زِ تو کس هتک حرمت کردنه هرگز
در قم دلِ تو حسِ غربت کردنه هرگز
کس خنده در اوجِ مصیبت کردنه هرگز
کس غارتِ خلخالُ و زینت کردنه هرگز
اینها که گفتم یک به یک آمدسرِ زینب
ای وای سوغاتِ سفر شد معجرِزینب
قم با سلام و تهنیت دنبالِتو آمد
با سر به طوفِ کعبۀ آمالِتو آمد
با شاخه هایِ گل به استقبالِتو آمد
دستِ محارم زود زیرِ بالِتو آمد
زینب ولی با خیل نامحرم کجاهارفت
پیشِ دو چشمش خیزران پایینو بالا رفت
عرشیان دور سر زهرا فقط پر می زنند
بهر مستی از شراب ناب کوثر می زنند
معنیِ آب حیات آب وضوی فاطمه ست
خضر و عیسی نیز از این باده ساغر می زنند
آسمانها موقعِ سجده به ذات کبریا
با توسل بوسه بر جا پایِ کوثر می زنند
هرچه خیرات است در عالم زِ خیر فاطمه ست
خیرهایِ عالم از خیرالنسا سر می زنند
مثل سلمان باش در عرض ادب بر فاطمه
چون که سلمان ها همیشه با وضو در می زنند
در مدینه شأن زهرا را ولی نشناختند
با تبر بر ریشۀ یاسِ پیمبر می زنند
باغ را آتش زدند و یاس بین شعله سوخت
شعله با این کارها بر عرش داور می زنند
تا که می بینند زهرا آمده در پشت در
بی ادب ها، بی وضوها با لگد در می زنند
بدتر از این موقعی که در به شدت باز شد
خانمی را پیش چشم خیس شوهر می زنند
هرچه میگوید نزن نامرد! بارم شیشه است
حضرتِ صدیقه را از بغض ، بدتر می زنند
تازه بعد از اینهمه ظلم و جفا بر فاطمه
می نشینند و فقط طعنه به حیدر می زنند
مادرِ سادات دارد می رود از خانه و
اهل عالم در غمش بر سینه و سر می زنند
*اجازه بدید روضه مُ اینجور بگم فرستاد دنبالِ سلمان، فرمود به سلمان بگید بیاد ، ما دلمون براش تنگ شده به عجله آمد خانۀ بی بی حضرت فرمود سلمان کم به ما سر میزنی ؟ عرضه داشت خانم ، دیگه بعد از پیغمبر سختهبرام قدم تو این خانه بگذارم فرمود سلمان جبرئیل برام از بهشت طعام آورده رطب آورده، سهمِ تواَم کنار گذاشتم
دانه ای از رطبِ بهشتی به سلمان داد ، بعد شروع کردبرا سلمان حرف زدن سلمان دردهامُ به علی نمی تونم بگم انقدر بدون شب تا به صبحناله میزنم از درد خوابم نمیبره سلمان ، بد منو زدن سلمان ، نمیدونی با من چهکردن سلمان ، این حرفا رو من به علی نزدم ، اما بهت میگم در تاریخ بماند آه آه من باید از اون ضربه ها همون موقع میمردم ، اما گفتم خدایا یه جونی بده ازعلی دفاع کنم آخ مدافعِ حرمِ علی فاطمه جان
اشاره داشت بی بی به اون مسئلۀ کوچه خودشُ رسوندبا اون بدنِ زخمی به اون جمعیت همه رو کنارزد شالِ کمرِ علی رو گرفت جانبازِ امیرالمومنین فرمود بمیرم نمیزارم آقامُ ببرید سلمان ریختن سرم یکی با تازیانه میزد خدا لعنت کنه قنفذُ انقد با قلافِشمشیر به صورتم زد دستم از علی کوتاه شد
مَردم این زدنِ زهرا انتشار پیدا کرد بسط پیدا کرد حقیقتِ ضربه هایِ به زهرا کربلا تجلی پیدا کرد راوی میگه دیدم ریختن سرِ زینب انقد بی بی رو با لگد زدن انقد بی بی رو تازیانه زدن اونجا صدا زد مادرشُ وا اُماه .*حسینصل الله علیک یا مولا یا اباعبدالله
اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلایَ صاحِبَ اَّمانِ صَلَواتُاللهِ عَلَیْهِ عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فی مَشارِقِ الاَرْضِ وَمَغارِبِها،وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَیِّهِمْ وَمَیِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِیَّوَوَُلَدی وَعَنّی مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِیّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ،وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وَاَحاطَ بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّاِنّی اُجَدِّدُ لَهُ فی هذَا الْیَوْمِ وَفی كُلِّ یَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَیْعَةًفی رَقَبَتی اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَنی بِهذَا التَّشْریفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِالْفَضیلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلى مَوْلایَ وَسَیِّدی صاحِبِاَّمانِ، وَاجْعَلْنی مِنْ اَنْصارِهِ وَاَشْیاعِهِ وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَاجْعَلْنیمِنَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ طائِعاً غَیْرَ مُكْرَه فِی الصَّفِّ الَّذینَعَتَّ اَهْلَهُ فی كِتابِكَ فَقُلْتَ: صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصوُصٌ عَلىطاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَیْعَةٌلَهُ فی عُنُقی اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ
عاقبت از پردۀ غیبت درآیی یابن حیدر
عاقبت عقده ز دلها می گشایی یابن حیدر
عاقبت خیرالعمل را میکنی معنا چه زیبا
در جهان زهراشناسی می نمایی یابن حیدر
پردۀ کعبه به دستت پرده از رویت بگیری
با جمال حیدری دل می رُبایی یابن حیدر
حقِ بیعت با علی را تا ادا سازی به عالم
خطبه خوان ، مانندِ پیغمبر بیایی یابن حیدر
تو تجلیِ غدیری ، بر همه عالم امیری
حیدر کرار را خوش می ستایی یابن حیدر
میرسانی کشتی دین را به ساحل با سلامت
کشتیِ دین خدا را ناخدایی یابن حیدر
خونِ ظالم تشنۀ تیغ است و تیغت تشنۀ خون
ذوالفقار آن روز گردد رونمایی یابن حیدر
ضاربِ ناموس مولا را ز قبرش دربیاری
گَرد غم از رویِ مادر می زُدایی یابن حیدر
سیزده معصوم را احیا کنی ای چهارده نور
داده ای در راه دین سنگین بهایی یابن حیدر
انتقام خونِ جدّت را بگیری قطره قطره
ای که خود ، خونِ خدا را خون بهایی یابن حیدر
با سپاهی از لثارات الحسین آیی ز کعبه
تا کنی اهل جهان را کربلایی یابن حیدر
غم مخور آخر طبیبِ دردِ زینب میشوی تو
میکنی از عمه ها مشکل گشایی یابن حیدر
با دفاعِ از حرم باب شهادت باز گردد
کاش ما باشیم در راهت فدایی یابن حیدر
توکیستی سلاله ی زهرایِ اطهری
معصومه ای، کریمه ی آلِپیمبری
ممدوحه ی ائمه و محبوبه یخدا
احمد خصایل استی و صدّیقهمنظری
باب الکرم سلاله ی بابُالحوائجی
اُم العفاف،دخترِ موسی بنجعفری
امروز قبله ی دلِ خوبانِروزگار
فردا همان شفیعه ی فردایِمی
تو سومین ملیکه ی اسلامفاطمه
آیینه دارِ زینب و زهرایِاطهری
یک مام تو خدیجه، دگر مام،فاطمه
پاکیزه تر ز مریم و حوّا وهاجری
مریم پی زیارتت آید اگر بهقم
اقرار می کند که همانا توبرتری
بر نُه سپهرِ عصمت وتقویستاره ای
در هفت بحرِ نور، فروزندهگوهری
هم چار نجلِ پاکِ رضا را توگوهری
هم هشتمین ولیِ خدا را توخواهری
شاعر : استادغلامرضا سازگار
*این خانوم تنها خواهری استکه از مادر با امام رضا یکیِ،خیلی هایِ دیگه هم خواهر و برادر امام رضا هستند،امامعصومه اون خانومی است که امام رضا فرمود: هر که خواهرم رو زیارت کنه انگار منِامام رضا رو زیارت کرده.
لذا وقتی نامه ی امامرضارسید دستش،هی نگاه می کرد،هی می بوسید،رو سینه میگذاشت. گفتن:بی بی چی شده؟گفت: خیلی بویِ امام رضا رو میده.دلم برا برادرم تنگ شده.
همه رو خبر کرد،راهافتادن،اومدن سمت ایران،از مدینه برن سمت توس،اطرافِ شهرِ ساوه حمله کردن به اینکاروان،اطرافیان حضرت رو به شهادت رسوندن،بعضی از نقل ها هم نوشتن: خانوم رو تویِساوه مسمومش کردن.لذا سوال کرد: تا شهرقم چقدر فاصله است؟گفتن:بی بی جان! دیگهچیزی راه نمونده،حضرت فرمود:پس کمک کنید مارو به قم برسونید،یه پیکی هم برسونید بهقمی ها خبر بدن،بهشون بگید:خواهرِ، امام رضا داره میاد،بهشون بگید:دخترِ موسی بنجعفر داره میاد.
وقتی خبر دادن به مردم قم،کهبیایید،دخترِ امام رضا چند ساعت دیگه میرسه،نوشتن:شهر رو تزئین کردن،همه اومدناستقبال،می گفتن:کجا دارید میرید؟ می گفتن: مگه نمی دونید خواهر امام رضا دارهمیاد.زن و بچه اش رو صدا می کرد،می گفت:شماها هم بیایید.
نوشتن:بیرون از شهر منتظراین خانوم شدن،تا خانوم رسید،اینقدر صلوات فرستادن،اینقدر گُل ریختن،مثل هفده روزِپیش،لذا نوشتن بزرگِ شهر قم،اومد ناقه ی بی بی رو گرفت،گفت:بی بی جان! ما بهترینمحله رو آمده کردیم، بی بی جان! نگران نباشید اونجا همه سادات نشینند.بی بی جان!اونجا همه مَحرم اند،بی بی جان دستور دادیم تو این چند روز اصلاً نامحرم از اینکوچه عبور نکنه.
اللهمَّ صلِّ علی صاحبِالدَّعوَةِ النَّبَویَّةِ، والصّولَةِ الحَیدَریّةِ، والعِصمَةِ الفاطِمیَّةِ، والحِلمِالحسَنیَّةِ، والشُّجاعَةِ الحُسَینیَّةِ
بر وادیِ وصال بر این دل نوا دهید
با اشک دیده سینۀ ما را جلا دهید
یکبار هم زِ لطف قدم رنجهای کنید
بر نوکرانِ بی سر و پا هم بها دهید
*(یعنی چی؟)یعنی آقاجان ، خو اونایی که سر به راهن تکلیفشون معلومه اگه سراغِ ما بیای خیلیِ یعنی آقا ، یه بارم ضرر بده همش که نباید سود باشه طوری نیست یه بارم به مامنت بزار راهِ دوری نمیره من نمک نشناس نیستم میرم به همه میگم منم نگاه کردی آدم درستی نیستم ولی نونم حلالِ یه بارم سرِ سفرۀ گدا بیچاره ها بیا آقا ،زیاده خواه نیستم دوست دارم جهنمی بشم ، بهتر از اینیِ که تو منو نخوای دیدیتبلیغ میزنن یه مسئولی پایینِ یه شهر می خواد بره اونایی که وضعشون ضعیفه میشینن نامهمینویسن میگن هر طور شده اینو میدم . گره هاشُ مینویسه ، مودب میگه قدمون برکت داشتهبرا ما آقا ، از وقتی شنیدم قرارِ بیای ، هر هفته میشینم دردامو میشمارم هی میگمبیا اما اگه راستشو بخوای خودتُ فقط می خوام *
سر بر کنیم و منتظر مقدم شما
منت دهید و کلبۀ ما را صفا دهید
*خبر اومد تو نیشابور، قرارِ امام رضا بیاد همۀ مردم جمع شدن بریم استقبالِ امام رضا یه پیرزنِ عجوز، عاشقِ امام رضا خبر آوردن پاشو مرادت داره میاد ، گفت من که پا ندارم بیام همۀ شهر رفتن دلِ این پیرزن موند ، هی میگفت کاشپا داشتم میرفتم از دور پسرِ زهرا رو میدیدم بزرگ و کوچیک اومدن خدمتِ آقا قدمتونبه سرِ چشم ، آقا فرمود یکی منتظرمِ دنبالِ آقا راه افتادن کوچه به کوچه ، رسیدندم درِ خونۀ پیرزنِ یه بار از ته دل صداش کنی آقا میاد یعنی میشه ما میبینم اونروزُ بزار روضه بخونم داد بزنی امام رضا برا خواهرت مجلس عزا گرفتیم یا جوادالائمه برا عمه جانتون روضه گرفتیم این مجلس با اون مجلسی که تو شام برا عمه تونگرفتن خیلی فرق داره اینجا به گریه ها گریه می کنن اما تو شام هر چی صدا گریهها بالا قهقه ها بالاتر میرفت
دخترِ حرمله چه مغرور است
از رویِ بام دست تکان میداد
با خبر بود من یتیم شدم
پدرش را به من نشان میداد *
یک گوشۀ نگاهِ شما کیمیا کند
*بابا جواب سلامِ رسولمنمی دادن رسولِ ترک . همه شنیدید ما خیلی وقتا دلمون به اینا خوشِ آخ یه نگاهکردن بهش میگن هر مسجدی میرفت وایمیستاد نماز میخوند ، چته رسول ؟ میگفت عوضِ همهسرکشیام هرجا میرم سر میزارم رو زمین ، در و دیوارِ اون مسجد شهادت بدن رسول آدم شد اگه یه دونه از اون نگاه ها به من بندازی قولت میدم تا آخرِ عمرم این قلادۀ نوکریرو بر ندارم *
یک گوشۀ نگاهِ شما کیمیا کند
بر خاکِ پایِ خویش عیار طلا دهید
خواهید اگر که روسیهان معتبر شوند
فیضِ غلامیِ حرم خود به ما دهید
شاعر : قاسم نعمتی
حسین دلم یه کربلا میخواد
حسین یه گنبدِ طلا میخواد
حسین دلم امام رضا میخواد
هر زمان دلتنگِ زهرا می شوم، قم می روم
*سادات بهتر می فهمند،آخهكجا میری وقتی دلتنگِ مادرت میشی؟اونایی كه مدینه رفتن بهتر می فهمن.*
هر زمان دلتنگِ زهرا می شوم، قم می روم
میلِ مشهد می کنم، پا می شوم قم می روم
چند روزی هست تب دارد نگاهش بر در است
آنقدر غم خورده و غم خورده، خیلی لاغر است
دردِ دوری از تمامِ درد و غم ها بدتر است
باز هم یک فاطمه از دردِ بینِ بستر است
*چه مقایسه ای كردم،اینفاطمه كجا و بی بیِ دوعالم فاطمه كجا؟ اولاً این خانم اگر تو بستر هم بوده دیگه بچهنداشته،همسر نداشته،آخه امیرالمؤمنین هر وقتی می اومد خونه یه نگاهی به بستر می كردآه می كشید،خجالت زده می شد،سرش رو پایین می انداخت،علی رو حلال كن.*
این چه غوغایی ست یا رب که میان قم به پاست
این دم آخر به لب هایش رضا جانم رضاست
رفته بین هر بیابان در هوای دلبرش
روی ناقه بینِ محمل سایبان دارد سرش
شکر ! نامحرم ندیده هیچ کس دور و برش
یا نخندیده کسی بر خاکِ رویِ معجرش
دردِ پا دارد ولی دردش فراوان نیست نیست
پایِ بی بی، زخمی از خار مغیلان نیست نیست
در مسیرش غیر تکریم و ادب دیگر ندید
با لبِ تشنه رضایِ خویش را بی سر ندید
دُور تا دُور خودش چشمِ بدِ لشگر ندید
غارتِ چادر ندید و غارتِ معجر ندید
عمه اش زینب ولی زیر لگدها مانده بود
بین آن نامردهایِ پَست، تنها مانده بود
#شاعر سید پوریا هاشمی
*از مدینه تا خراسانخیلی راه طولانیِ،اما به عشقِ امامش،به عشقِ ولایتش راه افتاد این مسیر رو،اما خدارو شكر نرسید خراسان،چرا؟ خدا رو شكر جون دادنِ امام رضا رو ندید.اون لحظه ای كهامام رضا فرش های حجره رو جمع كرد، این صورتش رو روی خاك میذاشت.خدا رو شكر این خانمنبوده،ندیده.اما دلها بسوزه برای اون خانومی كهبگم از كجا تا كجا.چه فاصلهكوچكی رو اومد؟.*
از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد:حسین!
دست و پا می زد حسین،زینب صدا می زد:حسین!
*حالا نهایتاً اگر بیبی معصومه سلام الله علیها از مدینه می رفت خراسان، چه صحنه ای رو میدید؟ نهایتاً امامرضا رو در حال جون دادن می دید،سر امام رضا رو بغل می كرد،نوازش می كرد اون لحظه هایآخر.اما قربون خانومی برم كه داره از بالای تل نگاه می كنه: یه عده دارن با نیزهمیزنن،یه عده دارن با شمشیر میزنن.بزار برم جلوتر.همچین كه اومد،داره از بالایتل میدَوه.دست رو سر میذاره.یا جداه! صَلَّى عَلَیْكَ مَلِیكُ اَلسَّمَاءِ هَذَاحُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ،مُقَطَّعُ اَلْأَعْضَاءِ .*
فَبکِ عَلَی الحسین
یعنی برات گریه کنم
واسه غمات گریه کنم
یعنی كه هر شب واسه ی
مصیبتات گریه کنم.
مثل مادرِ جوان مُرده آقا
میشینم تو روضه هات زار میزنم
تا بفهمن تو رو تشنه کُشتنت
همه جا این روضه رو جار میزنم
ای بی کفن! با نیزه رو پهلوت زدند
دور از وطن! با پا رو سینه ات اومدن
در سرم جز هوای دلبر نیست
آنكه بی او دمی مرا قرنی ست
دل به دستِ خیالِ او دادم
چه كنم؟ چارهایم دیگر نیست
غم به ما هم عنایتی دارد
روزیِ ما مگر مُقدر نیست
در گلستانِ عشق قانونی ست
گل نباشد - گلی که پرپر نیست
گفتم ای یار گوشۀ چشمی
گفت حاشا که این مُیسّر نیست
اولین حرفِ یارِ من این بود
حرف اول که حرفِ آخر نیست
عصمت پاك حق! نجابت ناب!
چون تو در بحرِ عشق گوهر نیست
نیستم کافرِ کرامتِ تو
تو سخایت به حدِ باور نیست
*میشه یکیش رو بگی؟ شبِ عروسیش دارن میبرنش، برو بپرس یه عروس دلخوشیش شبِ عرویسش لباسِ عروسیشِ آی قربونت برم مادر جان عروسُ دارن با عزتُ جلال میبرن سائِلِ اومد بی بی عجب لباسِ زیبایی داری (عجب مادریِ ) بعضیا اینجوری گفتن ، میگن برگشت لباسِ نو رو داد لباسِ کهنه رو تنشکرد ، پیغمبر یه لحظه چشمش به دخترش افتاد بابا کو لباسِ عروسیت بابا به سائلی هدیهدادم پیغمبر اشک ریخت هی میگفت بابات فدات بشه*
روزِ م که میدَمَد خورشید
زان افق میدمد که خاور نیست
شاعر : ناصر فیض
____________
فاطمه! ای زبانِ دردِ علی
داغِ تفسیرِ آهِ سردِ علی
*این گوشه کنار عقب نمونی شبایِ آخرِ عمرِمادرمونه خدا مادرتُ حفظ کنه ،چیزی نمونده شبایِ سختِ علی و بچه هاشِ کارِ اینخانم به جایی کشید ازین پهلو به اون پهلو نمیتونه بچرخه آی قربونِ بچه هایِ قد ونیم قدت برم خانم این شبا یه پرستار داره زینب بالاسرِ مادرِ خدا این خانمچهار پنج ساله این شبا پلک رو هم نمیزاره مگه مادرش چه بلایی سرش اومده هم پهلوششکسته ،هم بازوش شکسته ، هم همش دستش رو صورتشِ یا ریشه هایِ معجرش رو صورتشِ نکنهعلی جایِ دستِ اون دومی رو ، رو صورتش ببینه آی مادر آی مادر
دیدی صیاد یه صیدی رو میزنه ، دنبالِ ردِخونُ میگیره میرسه بالاسرِ صید ببینه هدفُ خوب زده یا نه نیومدن حالِ مادرمونُبپرسن اومدن ببینن مسمار کارشُ کرده یا نه آی نَنَه
در زدن ، علیِ مظلوم درُ باز کرد یه وقت دیداون دو نفر اومدن علی اومدیم دیدنِ خانومت ، حضرت اومد فرمود بی بی جان فلانی وفلانی اومدن ، گفت بگو برگردن زبانِ حال بگم داد بزنی علی اینا بچه مُ کشتن ،حقِتو رو غصب کردن (بگم ؟) علی نبودی یه جوری تو کوچه زد تو صورتم هر چی از تو بغضداشت تو دستش جمع کرد هر کجایِ جلسه نشستی (نکنه روضۀ فاطمه بخونن آروم گریه کنی، باید داد بزنی )
اومد گفت فاطمه شما دوتا رو به حضور نمی پذیره گفتن علی ما تو رو واسطه قرارمیدیم ، اومد گفت فاطمه منو واسطه کردن یه وقت اینمادرِ باوفا گفت علی البَیتُ بَیتُک وَ الحُرَّة اَمَتُک علی جان خونه خونۀ توِمنم کنیزِ توام اومدن کنارِ بستر (ببین چه خبر بوده) نمیدونم مادرمون اون دو تا ملعونُدید چه حالی شد فقط گفت فضه بیا صورتمُ برگردون کار به جایی رسیده این مادرِهجده ساله صورتشم نمی تونه برگردونه گفت زهرا :*
باور نمیکنم که تو بی بالُ پر شدی
خسته شدی شکسته شدی مختصر شدی
شرمنده ام به خاطرِ من زخم خورده ای
از بس که در مقابلِ دشمن سپر شدی
این شهر چشمِ دیدنِ ما را نداشتند
از دستِ هم محلیِ خود خون جگر شدی
آتش زبانه می زد و در نیمه باز بود
فهمیدم از صدا زدنت؛ بی پسر شدی
شاعر : محمد حسن بیات لو
*گفت دستاش از شکافِ در بیرون اومده بود ،دومی ملعون انقده با تازیانه زد صدا نالۀ مادر بلند شده نانجیب هیچ اعتنایی نکرد، آنچنان با لگد به در زد میگه یه ناله زد کاَنَ مدینه به لرزه افتاد میگه یهلحظه رفت دلم به حالش بسوزه ، یاده جنگ آوری هایِ علی افتادم ، کینۀ علی تو دلم شعلهور شد رفتم جلو دیدم پشتِ در خودشُ جمع کرده یه جوری سیلی به صورتش زدم*
(بریم کربلا ) پسرشم از بالا ذوالجناح باصورت رو خاک افتاد هر جوری بود بلند شد یکی رسید به کتف و شانه و پهلو ضربه زد هی آقا زمین میخوره هی پا میشه دیدن سناناومد ، گفت برید کنار این صیدِ خودمه با نیزه به سینه ش زد
میگن هنوز جون داشت با اسب از رو بدنش ردشدن یکی میگفت پیرهنش برا منِ یکی میگفت انگشترش برا منِ
ای كهمیگی به روضه خون
روضهات رو اینجوری نخون
منممیگم با دلِ خون
خداكنه دروغ باشه
میگنكه گوشواره شكست
میگنروی زمین نشست
موندههنوز جایِ یه دست
خداكنه دروغ باشه
به زخمتو نمک زدن
به خاطرفدک زدن
مادرمُکتک زدن
خداكنه دروغ باشه
دنیابه ما وفا نکرد
دردامونُدوا نکرد
قنفذچرا حیا نکرد
خداكنه دروغ باشه
جاریِاشکش مثه رود
بینِدر و آتیش و دود
گناهِمحسنش چی بود
خداكنه دروغ باشه
تو کوچههایِ بی سپر
تنهامیونِ رهگذر
چهلنفر به یک نفر
خداكنه دروغ باشه
*از اینجاوصل شیم علقمه، از اونجا روضه بخونم،علقمه هم همین اتفاق افتاد،چهل نفر نه،چهار هزارنفر به یک نفر،اما اون یک نفر عباس بود،اون یک نفر پسرِ امیرالمؤمنین بود،چهارهزارنفر رو کنده ی زانو همه هدف گرفتن عباس رو،الله اکبر،اول دست هارو قطع کردن،وقتی بازوشرو زدن،ابی عبدالله داشت رجز میخوند،تا این اتفاق افتاد،ابی عبدالله،از اون ورِ میدانصدا زد: " اَنَا بنُ فاطِمه" یعنی عباس یادت نره،بازوی مادرِ من رو هم توکوچه ها زدن.تو مَردی،تو پهلوانی،تو عباسی،اما مادرِ من یک زنِ هجده ساله.مگه دستشچقدر توان داشت،چهل نفر دورش حلقه بزننامام باقر فرمود: سبب شهادت مادرِ ما همونضربه های غلاف بود.یه جوری زد.
علیبهانه شد و ضربه خورد بازویت
دریشکست در آن دَم، فتاد بر رویت
شرارآتش ظلم زمان زبانه کشید
رسیدآتشِ نمرودیان به گیسویت
جراحتیاست به روی پرت از آن ایام
نشانهای ز ملاقات میخ و پهلویت
هواز جور مخاف چو قیرگون گردید
نشستسایه ی دستی سیاه بر رویت
#شاعروحید محمدی
*مدینهبا غلاف زدن،کربلا هر کی هرچی داشت دور حسینش حلقه زد،" فرقةٌ بالسیوفِ وفرقةٌبالرماحِ وفرقةٌ بالحجارةِ" امام باقرفرمود:جدِّ مارو به پنج وسیله کشتن،یه عده شمشیر زدن،یه عده تیرزدن،یه عده نیزه زدن،یهعده سنگ زدن{ اما این آخری رو تا قیامت نمیشه باورش کرد.خیلی باورش سخته} امامباقر می فرمایند:" وفرقةٌ بالخَشَبِ والعصا؛" پیرمردها با چوب و عصا میزدن.بگو:حسین
زندگی ما خزونه
علتِ گریه هامُ کی میدونه
اون غمی که دلامونُ سوزونده
مصیبتِ یه مادر جوونه
تو سرخیِ سپیده دیدی یا نه؟
مادرِ قد خمیده دیدی یا نه؟
شنیدی از مزارِ بی نشونه
اون که کسی ندیده دیدی یا نه؟
هر آدمی دلش میگیره میره پیشمادرش
دلم گرفته که مزارشم ندیدم آخرش
حرم نداره چه سخته باورش
اونی که مارو میکُشه همیشه
رازِ یه دیوار و در و آتیشه
تو اون شلوغی و تو اون هیاهو
میخوام بگم چی شد ولی نمیشه
بعد تموم ضربه ها دَر افتاد
مادرمون از نفس آخر افتاد
روضۀ امشبم همین یه خطِ
جلو چشایِ با افتاد
مگه ندیدینش چه غرقِ زخم شده همه تنش
میون شعله ها یه چیزاییِ سخته گفتنش
همین که محسنُ چجوری کشتنش
*همهرو کنار زد دید علی رو دارن میبرن گفت مگه زهرا مرده باشه علی رو پا میبرن دید چهل نفر دارن علی رو میکشن دست انداخت کمربندِ علی رو گرفت چنان کشید چهلمردِ جنگی رو زمین افتادن چهل نفر رو زمین افتادن نامرد دومی کم آورد دید یه زنیکه پهلو شکسته اس هر جوریه اومده از علی دارهحمایت میکنه حالا مردای جنگیِ منو خراب میکنی وسطِ مردم گفت الان یه کاری میکنم. یه وقت دیدن وسط جمعیت نگاه کرد صدا زد قنفذ بیا . گفت امیر چه کنم ؟ گفت یهکاری کن دیگه قدم از قدم برنداره غلافُ با شمشیر بالا آورد اینقدر به بازویِ مادرزد اینقدر زد اسماءمی گفت من آب میریختم دیدم علی دست از غسل کشید هی میگه زهرا
چی شده آقا داد میزنی فرمودیبچه ها آروم گریه کنن فرمود دستم رسید به بازویِ ورم کردۀ زهرا وای مادر .
کم نکنسایۀ لطفت زِ سرم آقاجان
گرچهمن جنس خرابم، بخرم آقاجان
آنقدرفکر و خیالم شده دنیا دیگر
از غمو غصۀ تو بی خبرم آقاجان
*تو چقدرغریبی ما یارتیم تو چقدر غریبی که ما خاطرخواهتیم امام مجتبی علیه السلام فرمودناگه به تعدادِ انگشتانِ دست یار داشتم قیام میکردم به خودت قسم تو از امام حسنمغریب تری آقا همه اینا الکیِ پا عمل میرسه اول خودم من پات نیستم اما به خودتقسم دوست دارم *
یک قدممحضِ رضایِ تو نشد بردارم
*السَّلاَمُعَلَى الْمَهْدِیِّ الَّذِی وَعَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْأُمَمَ *
یک قدممحضِ رضایِ تو نشد بردارم
اصلاًانگار فقط دردسرم آقاجان
در بساطغمتان مدعیام ، اما حیف
غافلاز ناله و اشکِ سحرم آقاجان
پر وبالم شده زخمی ، تو بلندم کردی
کمکیکن که به سویت بپرم آقاجان
*رفیق، رفیقی نیست که تو خوشی ها فقط باشه نقل کردن علامۀ امینی رحمت الله علیه که دارایِاون سکنات و مقامات بوده ، بهش گفتن علامه این همه داری خرج میکنی ، عمرُ جوونیُ زندگیتُهمه رو تو این سفر اون سفر ، این شهر اون شهر ، این کشور اون کشور ، مدارک جمع کردیمستندات برایِ اینی که علی رو رو کرسیِ حقیقتِ خودش بنشانی ، این همه در رابطه با زهرایِمرضیه مطلب نوشتی ، خوب اگه علامه و مرجع نمیشدی ، چی کار میکردی ؟ گفت اگه من علامهنبودمُ و مرجع نمی شدم زندگیمو تو یه توبْره میریختم میرفتم تو بیابونا ، (خُب )تا آخرِ عمرم گریه میکردم و لطمه میزدم برا بلایی که سرِ زهرا آوردن ما اصلاً چیزینمیدونیم
بزارروضه مُ اینجور بگم یه وقت من عصبانی ام میگم فلانی پاشو برو فلانیُ بزن یه وقتممن عصبانی ام میام سلاحِ طرفُ بر میدارم . نوشتن حرومی این شمشیرُ گرفت ، یه جوریزد بگم صدا ناله ت بلند شه نه با قلاف با آهنِ بالایِ غلاف یه جوری زد به زهرا *
پر وبالم شده زخمی ، تو بلندم کردی
کمکیکن که به سویت بپرم آقاجان
غیراین خانه پناهِ دگری نیست مرا
*رفیقتو این دورِهمی ها ، شب نشینی ها ، دید و بازدیدا شده یه بار برا امام زمان دعا کنی، یادش کنی ؟ انقده بی معرفتیم *
غیراین خانه پناهِ دگری نیست مرا
بازکن دربه رویم ، پشتِ درم آقاجان
تا بهاینجا که رسیدم مدد سلطان است
راهیامکن دم ایوانِ حرم آقاجان
بعدمشهد ، سفرِ کربُبَلا میچسبد
یک شبجمعه بیا و ببرم آقاجان
شاعر:روح الله پیدایی
اباصالح دلم یه کربلا می خواد
اباصالح دلم یه گنبدِ طلا می خواد
اباصالح دلم امام رضا می خواد
________________________
بی نامتو زهرا گره ای وا شدنی نیست
هرگزنفسی بی تو مسیحا شدنی نیست
بوسیدندستان تو معراج رسول است
فرزندکسی ، ام ابیها شدنی نیست
اصلاًچه نیازی به پسر داشت پیمبر
نسلِنبوی جز به تو احیا شدنی نیست
تو منحصراًبانیِ این چرخِ کبودی
در خلقتما نقش تو حاشا شدنی نیست
_______________
دستاربسته ای که نبینم سرت شکست
جایِشکستگی به همه جای جایِ توست
تکرارِضربه ها که به یک جا نمی خورد
جایقلاف بر سرُ بر دستُ پای توست
_______________
همینکه درد زِچشم تو خواب میگیرد
تمامجانِ مرا اضطراب میگیرد
بیابه همسرِ خود لحظه ای تبسم کن
دلماز این همه حالِ خراب میگیرد
گشودهدخترِ تو آیههایِ قرآن را
نشستهرویِ سرِ خود کتاب میگیرد
عوضشده است در این خانه کارها امشب
حسینپیشِ لبت ظرفِ آب میگیرد
خداکند که نبینند پهلوانی را
که آستینرویِ ردِ طناب میگیرد
شاعر: حسن لطفی
صاحب عزایِ مادر ، یا اَیُهاالمُنتظر
بگو کدوم جمعه پس ، میرسه ازتو خبر؟
شده یه رازِ جانکاه ، همین سوالِکوتاه
ندبه چقدر بپرسه أَیْنَ بَقِیَّةُاللَّهِ
نگاه نکن که روسیام
نگاه بکن به حاجتام
دیگه فقط تو رو میخوام
غریبآقام غریب آقام »
_______
کجایی آقا دلا قرینِ آهِ ، زندگیا تباهِ
اصلاً ما هیچی آقا ، فاطمه چشمبراهِ
روضۀ این شهیده ، اَمونمُ بریده
روضه خوانا میخونن ، رنگِ حسنپریده
مقتل بخوان یابن الحسن
جلو چشه خبر شکن
مادرِمونُ میزدن
غریبآقام غریب آقام »
_______
کارِ یه عده نوکر ، گریه و آهو ناله ست
روضۀ امشبِ ما ، روضه یک سه سالهست
روضه بخوان یابن الحسن
بگو که شامیا بَدَن
دختر سه ساله رو زدن
*چندوقتی بود امام صادق علیه السلام دید یکی از شاگردانُ از دوستانشون بینِ جمع نیست ،سراغشُ گرفت حضرت (یعنی میشه یه روزی ام امام زمانم سراغِ ما رو بگیره ؟) گفتنآقا ، خدا بهش اولاد داده
بعد از چند روز اومد خدمتِ حضرت ، آقا فرمود شنیدم اولاد دار شدی؟!عرض کرد بله یابن رسول الله . حضرت فرمود پسر هست یا دختر ؟! یه نگاه کرد گفت آقا خدابهم یه دختری عنایت کرده . حضرت فرمود اسمشُ جی گذاشتی ؟! گفت آقا با اجازۀ شما اسمشُگذاشتم فاطمه .
تا گفت فاطمه دید حضرت آروم آرومداره گریه می کنه آقاجان اگه اشتباه کردم منو ببخشید ، آقا فرمودن نه بهترین کارُانجام دادی اسمی قشنگتر و بالاتر از نامِ مادرم زهرا نیست اما فقط همینُ بهتبگم حالا که اسمشُ گذاشتی فاطمه مبادا سرش داد بزنی (بگم؟! ) حالا که اسمشُ گذاشتیفاطمه نکنه یه موقع دست به روش بلند کنی.*
شفیعه ا ی که شفا می دهد، جوابشده است
فَلَک به رویِ سَرِ مرتضی خرابشده است
نفس کشیدنِ زهرا، چقدر قیمتیاَست
که قَدرِ جانِ علی، هر نفس حسابشده است
*گفتن:بابا!مادر مُرد.روای میگه: از خونه تا مسجد راهی نبود،اصلاً تو هم بوده،هی علی می خوردزمین، هی بلند میشد.وارد حجره ی فاطمه شد،دید پارچه ای کشیدن رو صورتِ زهرا.زینبینهر کدوم گوشه ای نشستن،زینب و اُم الکلثوم دارن میلرزن.اومد بالا سر زهرا نشست،پارچهرو کنار زد.فاطمه جان!.*
برای صورتِ او بَرگِ گُل ضرردارد
همان کسی که به او حورا خطابشده است
از امام صادق علیه السلام پرسیدند:آقاجان!چرا به مادرِ شما گفتند: اِنسیَّةَ الحورا ؟ فرمود: حوریه توی بهشت اگر برگ بهشتی ازدرخت جدا بشه،تو آسمون بچرخه.از کنارِ صورتِ حوریه رد بشه،صورت حوریه کبود میشه.
چقدر لطیفِ.اون وقت اون نامردسیلی هاش مشهور بوده،در عرب میشناختنش،اون وقت شما تصور کنید این نانجیب،دست های بلند،قلبشپر از کینه، حالا زهرا رو تنها گیر آوُرده.*
مهریه ی فاطمه را شَرمِ مرتضیپرداخت
برای دادن مهرش، چقدر آب شدهاست
دلیل شرم علی، بال زخمی زهراست
دلیل شرم علی، قصه طناب شده است
#شاعرمحسن حنیفی
*همچینکه پارچه رو کنار زد،زینب داره می بینه،دو تا دستای کوچیکش را گذاشت رو صورتِ مادرتا بابا صورت رو نبینه،هفتاد و چند روزِ زهرا رو گرفته.دستای کوچیک زینب رو علی گرفت،عزیزِدلِ بابا، تو فکر کردی بابا خبر نداره؟
علی سَرِ فاطمه رو گذاشت رو زانوش،دخترِرسول الله! دید جواب نمیآد.مادرِ حسن و حسین! دید جواب نمیآد.رمز و کلیدِ قفلِزبون فاطمه یه کلمه است،زهرا! من علی امتا گفت: من علی ام،چشمای زهرا باز شد.دیدعلی نشسته،قطره قطره اشک های چشمِ علی رویِ صورت فاطمه.زهرا با همون دستِ شکسته،که جون نداره بالا بیاره،هی دست رو میخواد بالا بیاره،اما دست می اُفته،بار دوم،بارسوم،امیرالمؤمنین فرمود: فاطمه! میخوای چه کنی؟ این دستِ شکسته رو اینقدر بالا نیار.دسترو برد زیرِ دست زهرا،دست رو بالا بیاره.اینقدر زهرا خانومِ،اینقدر علی دوستِ،یهبار نگفت:علی تو صورتت رو پایین بیار،اصلاً نمیخوام ببینم سرت پایین باشه،علیِ من همیشهباید سرش بالا باشه،دستِ زهرا رو آورد بالا،بالا،مقابل صورت،یه وقت امیرالمؤمنین دیدانگشتای بی رمق زهرا حرکت کرد،اشکایِ صورتِ علی رو پاک کرد،علی جان!جلویِ من اینجورگریه نکن.
شبِ شهادتِ مادرِ،اما بی حسیننمیشه،بی کربلا نمیشه،رفقا وقتی علی گفت:زهرا! من علی ام،زهرا چشماش رو باز کرد،شروعکرد با علی حرف زدن،اما " لا یوْمَ کیوْمِک یا ابا عبدالله " ابی عبدالله هرچی صدا زد:علی اکبر! من باباتم.*
ای پسر من پدرِ پیرِ تو هستم
پدرِ پیر و زمین گیرِ تو هستم
سخنی گوی دلم را خوش کن
تو که آتش زده ای خاموش کن
زندگی با تو بس که شیرین بود
شور چشمان مرا نظر زده اند
تو زمین خوردی و جماعتِ پست
خنده ها از تَهِ جگر زده اند
قلم افتاد دستِ بی هنران
رنگ شب بر رُخِ قمر زده اند
سیلی و میخ و تازیانه بر آن
صورت و سینه و کمر زده اند
*اینکهمیگن: مغیره و قنفذ تو کوچه بودند، نه،بخدا فقط این دوتا نبودند، بزرگشون ایستاده بود،همهمیخواستن خودشون رو به رئیسشون نشون بدن.مغیره زد،قنفذ زد،خالد زد،هر سگ و شغالیاز راه رسید زد.خودشم گفت: من دارم از قافله عقب می افتم.خود ملعونش هم اومد جلو.باغلاف.*
بوته ی یاسِ نازنینِ مرا
دستچین نه،بلکه با تبر زده اند
*امااینا که چیزی نیست،کجا بودید کربلا،دور گودال حلقه زدند،نیزه دار با نیزه میزنه،."أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیب." آقا رو به رو خوابوند، "أَلسَّلامُعَلَى الْخَدِّ التَّریبِ. أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَری."حسین*
اگردشمن کند نقشِ زمینم
رسدظلم از یسار و از یمینم
به قرآنتا نفس دارم به سینه
طرفدارِامیرالمؤمنینم
اگرچه کس نکرد از من حمایت
حمایتاز علی دِینْ است و دینم
شودقربان یک مویِ امامم
هزارانبار طفل نازنینم
نگاهمرا بگیر ای ابرِ سیلی
که مظلومیِحیدر را نبینم
همهدشمن ، نه یاری نه معینی
فقطدیوار شد یار و معینم
تنممجروح شد از تازیانه
بزنقنفذ بزن قنفذ من اینم
الهیبشکند دستت مغیره
بزنمن دُختِ خَتم المرسلینم
شاعر: استاد غلامرض سازگار
*دیددارن آقا رو میبرن کمربند علی رو گرفت ، چهل نفر یه طرف خانم یه طرف هر کاریکردن دیدن دست از مولا بر نمیداره با تازیانه (بریم کربلا ؟) هرکاری کردن دخترشماز امامش جدا نشد تو گودال چهل نفر با تازیانه.
عباشُانداخت رو فاطمه این عبا خیلی کار کرده ، یه بار اهل بیت زیرِش نشستن داستانِ حدیثِشریفِ کسا رو شنیدید عبا ارثِ پیغمبرِ ؛ حتماً همون عبا بوده که امام رضا رو سرشکشید از کاخِ مامونِ ملعون به سمتِ خانه آمد حتماً همون عبا بود که ابی عبداللهرو صورتِ علی اصغر کشید اما همین عبا رو مثلِ علی از شانه برداشت حسین ، رو علیاکبر ننداحت ، کنارِ علی اکبرش پهن کرد بدنُ تو عبا جمع کرد
*بچه رو بغل گرفت پیغمبر ،با نگاه به جمالِ ملکوتیش اشک ریخت ، زهرا جان علی جان به همه نسل هایِ بعد همخبربدید احترامِ به این دختر به همه واجبِ .
رحمتِ خدا به این اشک ها ، من کهحرفی نزدم سخن از احترام گفتم شما دارید گریه می کنید مگه قرارِ کسی به ایندختر بی احترامی کنه ؟ همین یه جمله و التماسِ دعا که جرأت کرد دستت راببندد؟ *
اشکها از دیده یک سر میرود
دخترآمد حیف مادر میرود
*انقدهامشب دوست داشت مادر بغلش کنه مادر تازه چهار سالم شده هر وقت رفت طرفِ مادر، مادر صورتشُ برگردوند نکنه یه وقت دختر جا سیلیُ ، رو صورتِ مادر ببینه جواننَنَه ما اومدیم فاطمیه مونُ با نفس ها و اشک های شما بگیریم *
مادردگر بهانه به دستت نمیدهم
یک لحظهکارِ خانه به دستت نمیدهم
دستتشکسته و به سرم شانه میزنی
از اینبه بعد شانه به دستت نمیدهم
*برااین مادرِ هجده ساله بلند گریه کن به خدا بچه هاش نتونستن بلند بگن مادر گفت :*
قصدداری بروی و بدنم میلرزد
مادرِآینه ها بی تو تنم میلرزد
از همانروز که از کوچۀ غم برگشتی
تا همینساعتُ لحظه حسنم میلرزد
*بزارزبانِ حال بگم گفت زینب تو کوچه یه جوری دستشُ بالا برد فقط انقده بگم که مادرراهِ خونه رو گم کرده بود آی یارالی نَنَه (بریم کربلا ؟!) باید درِ آتیش گرفتهرو ببینه باید شبی که باباش بدنُ غسل میده رو ببینه باید آماده شه برا کربلا تا بتونه طاقت بیاره بدنِ بی سرُ ببینه*
از خیمهتا به مقتل ، با سر دویده زینب
تیرِبلایت ای دوست بر جان خریده زینب
در بینِقتلگاهت حیران شدم برادر
تا حالاین همه سنگ یکجا ندیده بودم
حسین .
وقتیکه پیکرِ تو زمین گیرِ نیزه هاست
یعنیتمام زندگی ام زیرِ نیزه هاست
خواهربمیرد آه ، دگر دست و پا نزن
*چرابعضی ها صدا ناله شون بالا نمیاد ؟! بابا این خانم از چهار سالگی فقط غصه خورده حواست باشه این خانم یه عمری مصیبت دیده همۀ روضه هایی که ما میگیم این خانمدیده *
خواهربمیرد آه ، دگر دست و پا نزن
تنگست جات ، مادرمان را صدا نزن
ای حسین .
*هرچی دست به دستش کردن ساکت نشد پیغمبر گرفت آرام نشد ؛ علی میگیره آرام نمیشه ؛ حسنمیگیره آرام نمیشه ؛ یه وقت همه دیدن حسین از دور داره میاد همچین که ابی عبداللهاین بچه رو بغل گرفت چشمش به چشمِ زینب افتاد ، زینب آرام شد دلدار به دلبر رسید آیت الله مرعشیِ نجفی رحمت الله علیه فرمودند اینجا یه جا بود بی بی چشمش به چشمِحسین اُفتاد آرام شد یه جایِ دیگه ام چشمِ زینب به حسین خورد و آرام شد (میدونیکجا بود؟ ) اونجا که حسین سرش بالایِ نیزه هاست یه نگاه به حسینش کرد دلش آروم شد*
"اَلسَّلامُ عَلَیْكِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَه،اَلسَّلامُعَلَیْكِ اَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَه"
کیستی تو بهشتِ بابایی
کوثر و قدر و نور و طاهایی
دو جهان ذره و تو خورشیدی
همگان قطـره و تـو دریایی
هم صدا با تمامی سادات
شیعه گوید تو مادرِ مایی
مَطلعُ الفجرِ بامدادِ ازل
لیلةُ القدرِ حقتعالایی
برتر از درک و دانشِ همه ای
چه بخوانم تو را که فاطمه ای
ای مَقامت ز وَهمها برتر
قدر و جاهت ز وصفِ ما برتر
مدح تو بر لبِ رسولِ خدا
ذکر نابی است از دُعا برتر
رتبه ی توست از نِ بهشت
به خداوندیِ خدا برتر
جز محمد که دستبوسِ تو بود
تویی از کلِّ انبیا برتر
حجرهات کعبه ی دلِ حیدر
بیتت از بیت کِبریا برتر
(پیغبر فرموده بود:" إِنَّ فَاطِمَهَ بَابُهَابَابِی وَ بَیْتُهَا بَیْتِی فَمَنْ هَتَکَهُ فَقَدْ هَتَکَ حِجَابَ اللَّه" دَرِخونه ی فاطمه،دَرِ خونه ی مَنِ، خانه ی فاطمه،خانه ی منِ.) دیگه اهل روضه بخونن حدیثمفصل رو.چه کردن با این خانه؟.*
خانه ای روشن از کلامُ الله
سر زد از آن،دو آفتاب و دو ماه
__________
ای بهشتِ خدا گُلِ رویَت
ای رسولِ خدا ثنا گویت
سورۀ نور، خطِ پیشانی
لیلۀ قدر، تارِ گیسویت
شبِ معراج مصطفی می دید
باغِ جنت پُر است از بویت
روحِ بینِ دو پهلویِ احمد!
به چه جرمی شکست پهلویت؟
گر جسارت نبود میگفتم
هُرمِ آتش چه کرد با رویت
*حالا بزن تو سینه و تو صورتت،بگو: آخ مادر!.به چهجُرمی زدن مادرِ مارو.*
از علیدوستی نشان مانده
هم به رخسار هم به بازویت
شاعر:حاج غلامرضاسازگار
*این روزها خبر دادن به بلال،مؤذنِ پیامبر،گفتن: زهراازت گِله کرده،گفته: همه ی مدینه به من پشت کردن،از بعضی ها توقع نداشتم،چرا بلال نمیآدیه سری به ما بزنه؟.بلال متوجه شد زهرا ناراحتِ،اومد مدینه،اومد ملاقاتِ بی بی،اجازهگرفت از امیرالمؤمنین برم زهرا رو ببینم،همچین که اومد تو خانه،اول نگاش به دَرِ خانهافتاد.چرا در سوخته؟ چرا دیوار خونی شده؟ چرا بچه ها اینجوری زرد و لاغر شدن؟چی شده،منچند سال مگه نبودم؟من دو ماه مدینه نبودم.
اومد محضر بی بی شرفیاب شد،دو زانو با ادب نشست،خانومیه گِله ی مادرانه کرد،صدا زد: بلال تو چرا زهرا و علی رو تنها گذاشتی؟صدا زد:خانومجان!من بعد از پیغمبر دیگه دلم نیومد مدینه بمونم.وقتی فهمیدم حقِّ علی رو غصب کردن،بهنشانه اعتراض گفتم دیگه اذان نگم،جایی که پیغمبر و علی نباشن دیگه نمیخوام اذان بگم.اذانواسه کی بگم؟
بی بی فرمود:می دونم بلال،اما حالا که دختر پیغمبردلش برا صدایِ اذانِ تو تنگ شده،دلم میخواد یه بار دیگه بری بالای مأذنِ،تا بی بی فرمود:یه بار دیگه صدایِ اذانت رو بشنوم،مکث نکرد،بلند شد،گفت: چشم،از تو به یک اشاره/ازما به سر دویدن.من چقدر خوشبختم که فاطمه دلتنگِ صدایِ منِ.
رفت بالای مأذنِ،مدینه ساکتِ،یکدفعه دیدن یک صدایِآشنا داره میاد"الله اکبر" یهو مدینه لرزید. "الله اکبر" همهاز خونه هاشون بیرون اومدن،صدای بلالِ،از کجا داره صدا میآد.از پشت بامِ خانه ی فاطمه.اینصدا چند وقتِ تو مدینه نمیآد"أشهد أن لا إله إلا الله" یک مرتبه بچه ها دیدنمادر بلند شد،اسماء بیا زیر بغل هام رو بگیر،فضه بیا جانمازم رو پهن کن،زینب آبِ وضوبیار. "أشهد أن لا إله إلا الله" سجاده رو پهن کردن،زینب خوشحال شد،حسنینخوشحال شدن،مادرِ ما میخواد ایستاده نماز بخونه،یه مرتبه صدای بلال بلند شد" اَشهدُانَّ محمّداً رسولُ الله" تا اسم پیغمبر رو شنید،تا اسم پدر رو شنید،با صورت خوردزمین،فاطمه بیهوش شد،بچه ها تو صورت هاشون میزدن،بلال دیگه بس کن،بلال اذون نگو.
یه دختر اسمِ باباشو بالا مأذنِ شنید بی هوش شد،اسمِباباش رو فقط شنید،اما یه دختر سَرِ بُریده بغل کرد،رگ هایِ بریده بغل کرد.*
بابا! دخترت از دنیا بُریده
بِدونِ تو خوشی ندیده
ببین همه موهام سفیده
بابا!خوشی به قلبم دستِ رَد زد
یه بی حیا بهم لگد زد
*مدینه.فضه و اسماء اومدن،آب ریختن تو صورتِ فاطمه،بیبی، بهوش اومد،اما خرابه ی شام،هر چی زینب رقیه رو ت داد.پاشو دختر! پاشو عمه!.پاشوچشات رو باز کن.حسین.*
فراق یار و سنگ اهل شام و خنده ی دشمن
من آخر کودکم، این بار سنگین است بر دوشم
*به نیتِ فرج سه مرتبه بگو: یازهرا.*
گرچه دوری زِ برم همسفرِ جانِ منی
قطرۀ اشکی و در دیدۀ گریانِ منی
تو مپندار که نقشِ تو رَوَد از نظرم
خاطرت جمع که در خوابِ پریشانِ منی
در شبِ بی کسی ام یادِ تو و گوهرِ اشک
خود چراغی تو و در شامِ غریبانِ منی
*عزیزِ دلم ، برادرم چه شده رو از زینبت بر گرداندی؟ عزیزِ زینب چرا دیگه باهام حرف نمیزنی من همون زینبم من همون زینبم نمیگم قرآن نخوان اما جانِ مادرم زهرا یه نگاهیام به من بنداز داداش من همون زینبی ام که از مادر که متولد شدم رو دستِ هرکی قرارگرفتم آرام نداشتم اما وقتی مادرم منو در آغوشِ تو قرار داد داداشم من آرام شدم اِی زینب اِی زینب گفت : *
خدا در مکتبِ صبرِ علی پرداخت زینب را
برایِ کربلا با شیر ، زهرا ساخت زینب را
بسانِ لیله القدری که پنهان است قدرِ او
کسی غیر از حسین ابن علی نشناخت زینب را
* آن که داغِ شش برادر را به جان هموار کرد
تا بماند جاودان دین پیمبر زینب است *
قضا به کربُبَلا برد اگر زینب را
قدر به قیمتِ هستی خرید زینب را
مگو ز حسینش چرا جدا نمی گردید
خدا برایِ حسین آفرید زینب را
*همه شنیدید ، تلاوتِ قرآن می کرد چادرِ محملُ کنارزد دید سرِ بریدۀ برادر پرده رو کنار زد دید سر بالایِ نیزه ست گفت حسینم :*
از سینه آه ، از غمت ای ماه می کشم
داغِ غم تو را چو پرِ کاه می کشم
بر نوکِ نیزه جانِ اَخا غبطه می خورم
او حنجرِ تو بوسَدُ من آه می کشم
راوی میگه من ندیدم سر به چوبۀ محمل بزنه اما فهمیدمتو محمل نگرانی درست شد محمل حرکت کرد دیدم خونِ تازه از محمل خانم هر کجا نشستیبا صدایِ بلند حسین *
وایوای وای
یارالیخانوم،یارالیخانوم.
یارالیخانوم ، گُلِ یاسِ ارغَوُونی
یارالیخانوم ، بمیرم که نیمه جُونی
یارالیخانوم ، بخدا هنوز جَوُونی
یارالیخانوم
یارالیخانوم ، پشت در چه بی بهونه
یارالیخانوم ، زدنت با تازیونه
یارالیخانوم ، جای دستِ رویِ گونه
یارالیخانوم
کوچه، غوغا ، مادر ، تنها
نامرد، دستش ، می رفت ، بالا
یارالیننه ، یارالی ننه
وایوای وای .
___________
یارالیخانوم ، چرا قامتت خمیده
یارلیخانوم ، نَفَسِت چرا بُریده
یارالیخانوم ، کی زده به تو کشیده
یارالیخانوم
یارالیخانوم ، میری با یه قلب خسته
یارالیخانوم ، بسترت به خون نشسته
یارالیخانوم ، همه دنده هات شکسته
یارالیخانوم
بستر، پُرخون ، صورت ، گُلگون
زهرا، لیلا ، حیدر ، مجنون
یارالیننه ، یارالی ننه
وایوای وای .
___________
یارالیحسین ، بدنت زخمیِ تیره
یارالیحسین ، موهاتو داره میگیره
یارالیحسین ، مادرت برات بمیره
یارالیحسین
یارالیحسین ، زدنت با سنگ و با مشت
یارالیحسین ، نداری عقیق و انگشت
یارالیحسین ، سَرِتُ بریدن از پشت
یارالیحسین
گودال، جنجال ، پیکر ، پامال
خواهر، رویِ ، تل رفت ، از حال
یارالیحسین ، یارالی حسین
وایوای وای .
ببینمیتوانی بمانی بمان
عزیزمتو خیلی جوانی بمان
تو هممثل من نیمه جانی بمان
زمینگیرِ من آسمانی بمان
اگرمیشود میتوانی بمان
ببینمیتوانی بمانی بمان
عزیزمتو خیلی جوانی بمان
__________
تو نیلوفرانهترین یاسِ شهر
وجودِتو کانونِ احساسِ شهر
دعایگوی هر قدر نشناسِ شهر
نکشدست و از دستِ دستاسِ شهر
نباشیچه آبی، چه نانی بمان
ببینمیتوانی بمانی بمان
عزیزمتو خیلی جوانی بمان
__________
چه شدبا علی همسفر ماندنت
چه شدماجرای سپر ماندنت
چه شدپای حرفِ پدر ماندنت
پس ازقصه ی پشتِ در ماندنت
نداردعلی همزبانی بمان
ببینمیتوانی بمانی بمان
عزیزمتو خیلی جوانی بمان
__________
برایعلی بی تو بد میشود
بدونتو غم بی عدد میشود
مروکه غرورم لگد میشود
و اینسنگ و سنگِ لحد میشود
تو بایدغمم را بدانی بمان
ببینمیتوانی بمانی بمان
عزیزمتو خیلی جوانی بمان
__________
چرااشکُ را آبرو میکنی
چراچادرت را رُفو میکنی
چرااستخوان در گَلو میکنی
چرامرگُ را آرزو میکنی
چه کمدارد این زندگانی بمان
__________
حسینمای بی سر
حسینعریان پیکر
تو راتشنه کشتند
بمیرمای مادر
__________
دویدو دویدم
بُریدو بریدم
سرترا سَرّ نیزه دیدم
قَتَلوکَبُنَیَّ
ذَبَحُوکَبُنَیَّ
مَنَعُوکَبُنَیَّ
یا حسینیابن اهرا
__________
شیرِسرخ عربستان،وزیرِ شه خوبان
پسرمظهر یزدان،که بُدی صاحب طبل و
علمو بیرق و سیف
حشمو بارغم و با رمق اندر عقبش
لقبشماه بنی هاشم وعباس
علمدار،سپهدار،جهانگیر،جهاندار
دیدو که اندر حرم خسرو خوبان
شدهبس ناله و افغان
پر ازشیوه ی طفلان
همهشان موی کنان موی مریشان
دل بریانسوی عباس
که عموجانچه شود
ذرهی آبی برسانی به لبِ
سوختگانکز عطش آتش بگرفته لب ما
عباسیاابوفاضل
الَّلهُمَّصلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجهُم
لَاحَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ
أسْتَغْفِرُاللهَ الَّذِی لاَ إلَهَ إلاَّ هُو عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ العَزیزُ الحَکیمُالغَفُورُ الرَّحِیمُ ذُوالجَلالِ وَ الإِکْرامِبَدِیعُ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ مِنْ جَمِیعِ ظُلْمِی وَجُرْمِی وَ إِسْرافِی عَلَىٰنَفْسِی وَأَتُوبُ إِلَیْهِ
بازهمتنها شدم خیلی دلم را غم گرفت
بازهم معصیتم من را زِ آقایم گرفت
*براهمینه اشکم کم شده والا چرا قدیم خوب گریه میکردیم برا بی بی حالا چقدر گریههامون کم شده ، برا چشمِ ، امشب هر جور میتونی به چشمات التماس کن بگو مارو شرمندۀعلی نکن
دلمگرفته
دلِمن زِ عالمُِ و آدم گرفته
کدومگناهم
منُاز تو و تو رو از من گرفته
گریهام گرفته
مثهمادر مرده ها گریه ام گرفته
بدهپناهم
نوکرتبهونۀ حرم گرفته
گلوبریده
مثهتو کشته ای غریب ، کسی ندیده
چه نامرتب
سرترو روی نیزه تنت به زیر مرکب
بازهمتنها شدم خیلی دلم را غم گرفت
بازهم معصیتم من را زِ آقایم گرفت
هر زمانیدور ماندم از هوایِ روضه ها
زندگیام را سراسر غصه و ماتم گرفت
بهردیدار جمال یار بیهمت شدیم
یوسفزهرا دلش از عالم و آدم گرفت
وایبر آنکه سرِ این سفره نان خورده ولی
با غریبهرفت و آن را مونس و همدم گرفت
راهِظلمت رفتم و در بین راه آقا رسید
داشتمگم میشدم دست مرا محکم گرفت
خوشبر احوال گدایی که دم جان دادنش
یک نفسذکر حسین بن علی را دم گرفت
از همانروزی که آمد مادرم در روضهها
با دلیمحزون به دستانش دو تا پرچم گرفت
پرچمِنام حسین و پرچمِ نام حسن
آه بانام حسن جان ، گونههایم نم گرفت
زخمیِیک کوچه بود و ناله میزد زیر لب
مادرمرا ضربه ای سیلی از این عالم گرفت
شاعر: روح الله پیدایی
پرچمِنام حسین و پرچمِ نام حسن
آه بانام حسن جان ، گونههایم نم گرفت
زخمیِیک کوچه بود و ناله میزد زیر لب
مادرمرا ضربه ای سیلی از این عالم گرفت
________________________
صبحتبخیر همسرِ من ، افتخار من
یک روزدیگر است که هستی کنار من
شکرخدا گمان کنم امروز بهتری
پیراهنجدید مبارک بهار من
نانکه تو میپزی چقدَر مزه میدهد
نانپختهای که سر برسد انتظار من
*آخهروزِ آخر هم بلند شد هم غذا درست کرد هم نون پخت هم خونه رو آب و حارو کرد هم موهایِزینبُ شانه زد آخه این دست که بالا نمی اومد اما امروز هرجور بود این شانه روبرداشت موهای بچه هارو یکی یکی شونه زد همچین که به حسینش رسید هی دست زیرِ گلوشمیزد آی قربونت بره مادر *
از آتشِتنور کمی فاصله بگیر
آتشبد است با من و با روزگار من
مثلقدیم باز علی جان صدام کن
دستیبکش به رویِ دل بیقرار من
زهرا، برات لقمه گرفتم قبول کن
روزهبس است ، آب شدی روزهدارِ من
اسماءبرای خانه دو تابوت لازم است
مرگمن است لحظۀ مرگِ نگار من
من بودمو کسی به تو با تازیانه زد
تا عرشرفت آهِ دلِ ذوالفقارِ من
_____________________
به دلمرنگ و روی غم خورده
روزگارعلی بهم خورده
آسمانبغض کرده باریده
فاطمهضعف کرده خوابیده
سختصبر علی مَحک خورده
پیشِچشمش زنش کتک خورده
نانجیبانشرر به باغ زدند
به رویِسینه میخِ داغ زدند
رفتبالا دو دست ، وای به من
گوشوارهشکست ، وای به من
کعبۀکردگار خاکی شد
چادرِوصلهدار خاکی شد
از شررِمیخِ
اگهکه مادر داره میمیره زیر سرِ میخِ
اینسرفههای خونیِ شبها از اثر میخِ
زیرسرِ میخِ
بیصدامیسوزه
دارو ندار علی میون شعلهها میسوزه
فاطمهبین آتیشه اما ، مرتضی میسوزه
بیصدامیسوزه
بیندر و دیوار
همهوجودش داره میسوزه از ضربۀ مسمار
اونقدهقنفذ زده به دستش که افتاده از کار
بیندر و دیوار . .
یکیلگد میزد
یادمنمیره وقتی مغیره حرفای بد میزد
خودمدیدم دومی با هرچی دستش اومد میزد
مغیرهمیخنده
با دلپر کینه داره دست بابامُ میبنده
نالۀزهرا بلنده اما علیِ شرمنده
مغیرهمیخنده
از رودلم رد شد
اونبیحیا که درو شکست از رو مادرم رد شد
یادمنمیره تو کوچه دستش از رو سرم رد شد
از رودلم رد شد
بیحیاسیلی زد
زهراحواسش نبود و نامرد بیهوا سیلی زد
بشکنهدستش اون که جلوی مجتبی سیلی زد
بیهواسیلی زد
ایناهمش درده
چشایمادر سیاهی میره، رنگ رخش زرده
اونکه شکست پهلو رو غرور حسنو له کرده
ایناهمش درده
مگهزدن داره؟
آخهمگه دختر پیمبر لایق آزاره؟
یه زنهیجده ساله که بچه تو شکمش داره
مگهزدن داره؟
از کوچهمون برو، برو
دیگهنبینم تورو، تورو
دستتسیاهه نزن.
حسینمای بیسر ، حسین عریانپیکر
تو روتشنه کشتن ، بمیرم ای مادر
دویدو دویدم ، برید و بریدم
سرترا روی نیزه دیدم
قَتَلوکبُنَیَّ ، ذَبَحوک بُنَیَّ
او میدویدو من میدویدم
او سویمقتل من سوی قاتل
او مینشستو من مینشستم
او رویسینه من در مقابل
او میبریدو من میبریدم
او ازحسین سر ، من از حسین دل
ای ماهِ شبهایِ علی
ای دین و دنیایِ علی
وقتی نباشی خونه ام خرابُ
وقتی که هستی برام بهشته
زهرا حلالم کن اگه نه سال
با علی بودی و بد گذشته
خانومم نرو ای حبیبِ حیدر
می میرم نرو ای طبیبِ حیدر
تنهایی نرو که غریبِ حیدر
زهرا! یاسِ گلبرگِ علی
جانا! میدونم سخته ولی
جانا! تو نرو مرگِ علی
زهرا!
بی تو میمیرم نرو، زهرا!
دنیارو رو سرم نریز
زندگیم و بهم نریز
تویِ قنوتام، با اشکِ چشمام
میگم هزارتا حرفِ نگفته
الهی مردی جلوی چشماش
خانومِ خونَش زمین نیوفته
افتادم، تو که پشت در افتادی
جون دادم، همین که با سر افتادی
تا زیرِ پایِ چهل نفر افتادی
بانو! چادر و چند رد پا
بازو! ای غلاف بی حیا
پهلو! مردمای بی وفا
بانو!
زهرا!
بی تو میمیرم نرو، زهرا!
خدایی آتیشم زدن
رو چادرت قدم زدن
یادم میوفته گریم میگیره
میکشم آه و هی میرم از حال
میرم میشینم، روضه میخونم
برای حسین و غروب گودال
واویلا، بمیرم برایِ زینب
تو گودال، میگیره صدایِ زینب
دست و پا زند پیشِ پایِ زینب
ای وای، زینب و نامحرما
میره، سر به روی نیزه ها
آتیش، میکشه به خیمه ها
ایوای
زهرا!
بی تو میمیرم نرو، زهرا!
خانِ کَرَم، فاطمه
شورِ سَرَم، فاطمه
عرضِ سلامُ ادب
به مادرم، فاطمه
صدیقه، مرضیه، طاهره، زهرا
علی عزیزِ بخاطرِ زهرا
سنگِ قبرش تویِ عرشِ بَرینه
خودِ خدا میشه زائرِ زهرا
سِرِّ نهانِ خدا در دنیایی
صاحبِ اَجرُ مقامِ بالایی
تو میکنی واسه حیدر خانومی
علی هم میکنه واست آقایی
سِیدةُ الجَّلیله. فاطمه،فاطمه،فاطمه
صِدیقةُ الشَّهیده. فاطمه،فاطمه،فاطمه
دوبارهدر دلم آشوبِ عالم آمده است
قیامتآمده یا که مُحَرَّم آمده است
عزایکیست که حتی خودِ مُحَرَّم هم
بهسر ن و پریشان و درهم آمده است
عزایِاشرفِ اولادِ آدم است،آری
عزایِبِنتِ نبیِ مُکَرم آمده است
تمامِخلق دُچارِ مُحَرَّم اند،ولی
برایفاطمه دلهایِ مَحرَم آمده است
*اصلانترس،هرکی میاد تو مجلس حضرت زهرا راحت بگه:آی مادر!.اگه مَحرَم نبودی اینجا راهتنمیدادن. آی مادر*
برایفاطمه دلهایِ مَحرَم آمده است
دوبارهفاطمیه آمد و یقین دارم
دراین حسینیه، صاحب عزا هم آمده است
وضویِگریه بگیر و بیا که در روضه
عزیزِفاطمه، با قامتِ خم آمده است
رواستمُردن از این غم،که پُشتِ دَربِ بهشت
برایسوختنِ گُل، جهنم آمده است
*اگریه نفر میگفت: زهرا تازه بابا از دست داده،بیاید شاخه ی گل ببرید اینقدر گل جمعنمیشد،اما تا گفتن: بیایید هیزم بیارید همه دسته دسته هیزم آوردن*
گیرمآتش به جفا ، در که نباید می سوخت
آشیانسوخت، کبوتر که نباید می سوخت
*ابراهیمسلام الله علیه،افتخار این پیامبر اینِ که یکی از شیعیانِ امیرالمؤمنینِ،روایاتاینو میگن: برایِ یکی از شیعیانِ علی، آتش گلستان شد.*
آتشاین بار گلستان نشد انگار
ولیباغ و بستانِ پیمبر که نباید می سوخت
کینهدارند اگر مَردمِ شهر از بابا
وسطِحادثه مادر که نباید می سوخت
آتشافتاد در این مزرعه، گندم ها سوخت
همهی حاصلِ حیدر که نباید می سوخت
زیرخاکسترِ دَر، شعله گرفت آتش باز
خیمهها سوخته، معجر که نباید می سوخت
ظهراگر سوخت برادر وسطِ معرکه
عصر،چادرِخاکیِ خواهر که نباید می سوخت
ازتنور آمده بابا وسط تشت ولی
اینقدرهم دلِ دختر که نباید می سوخت
بازمفاطمیه،دلم بیقراره
بمیرمکه مادر،ضریحی نداره
بایدفاطمیه،مدینه شلوغ شه
بایدمادر ما، حرم داشته باشه
چیمیشه شبیه،شبای مُحَرَّم
توکوچه خیابون، عَلَم داشته باشه
یهعمره اینه آرزومون،با این آرزو غصه خوردیم
ان شاللهببینیم تو صحنت، دسته بُردیم
ناگهانروضه خوان پایش زمانی که به منبر باز شد
گفتوای از لحظه ای که ناگهان در باز شد
خواستسربسته بخواند، آه! اما هرچه کرد
تاکه حرف از آتش آمد، روضه آخر باز شد
ما در و دیوار را تنها شنیدیم و حسن
دیددر را با چه شدت سمت مادر باز شد
آتیشگُر گرفته،داره در میسوزه
ببینداره محسن، میسوزه
یهسنگی رسیدُ،شکست بارِ شیشه
یکینیست بگه فاطمه پا به ماهِ
گمونمکه روضه،تمومی نداره
آخهبین کوچه غلاف توی راهه
رودیوار پُر از رَدِّ خونُ،رو چادر پُر از رَدِّ پا بود
تمومِاینا اَجرِ عشقِ مرتضی بود
*نانجیبِدومی خودش نوشت،گفت: وقتی اومدم پشت در،از افتخاراتش برا معاویه می نویسه،انگارکشور فتح کرده،وقتی اومدم پشت در، صدا نفس کشیدن های فاطمه رو می شنیدم،معاویه!چنان با لگد به در زدم،صدایِ شکسته شدن استخوان های پهلویِ فاطمه رو هم شنیدم.
امابمیرم زینب هم صدایِ شكستن استخوان های مادر رو شنید.یه بار اینجا زینب صدایشكستن استخوان هارو شنید،یه بار وقتی بالا تل زینبیه ایستاده بود،دید اسب هارو نعلتازه زدن،بر بدن داداشش حسین.آه حسین.*
ابلیس، قهقهه سر داده
حَوراءاز نفس افتاده
هیزمبه دست ها
حَمّالَةَالحَطَب
حاضرو آماده
تکرارمیشه تاریخ
باضربه های یک میخ
بیتِالحَرامِ جِبرَئیل
زیری پایِ اصحابِ فیل
توشعله ی نمرودیان
قِدّیسه ی نَسلِ خلیل
مادر،با پسر افتاده
هردو، پُشتِ در افتاده
باضربه های پا
درروی فاطمه
شعلهور افتاده
تاوانِفتحِ خیبر
میشهشِکستنِ در
آتششبیه سائلاش
پیچیده به دست و پاهاش
ازهمسایه ها هیچ کی نیست
تا دل بسوزانه براش
بیتِالحَرامِ جِبرَئیل
زیری پایِ اصحابِ فیل
توشعله ی نمرودیان
قِدّیسه ی نَسلِ خلیل
ابلیس، قهقهه سر داده
حَوراءاز نفس افتاده
هیزمبه دست ها
حَمّالَةَالحَطَب
حاضرو آماده
__________________
کوچه،خاکی و خون رنگه
قُنفذ،وحشی و دل سنگه
باتازیانه ها
سربازِنیمه جون
دستخالی می جنگه
وایاز غلافِ شمشیر
زهراشده زمین گیر
سنگیرسید سبو شکست
هم سینه و پهلو شکست
همینجا تویِ کوچه ها
نامرد زد و بازو شکست
مشرفگشت سلمان بر حضور حضرت زهرا
کهای خیر النسا در دل مرا رازیست پر معنا
ندانماز چه بی تابِ حسین است این دلِ شیدا
ولایشدر دلِ زارم، حسین را دوست می دارم
بهسلمان فاطمه فرمود که ای سردارِ ایرانی
بداندردی که تو داری ندارد هیچ درمانی
مراهم این چنین رازی بود در سینه پنهانی
بهعشق او گرفتارم ،حسین را دوست می دارم
محبانمشکل خود را به آن مشکل گشا گفتند
بهجای چاره سازی از علی این جمله بِشنُفتند
منیکه فخر ابرارم، حسین را دوست می دارم
کلیدحل این مشکل به دست مصطفی باشد
سهعاشق آمدند آنجا که طاها را سرا باشد
رسولالله فرمود عشق من بیش از شما باشد
حسینٌمِنّی اذکارم، حسین را دوست می دارم
چوحل این معما بر پیمبر نیز مشکل شد
امینوحی با این زمزمه از عرش نازل شد
کهیا احمد! خدا گوید حدیث عشق کامل شد
قسمبر چَرخِ دَوّارم، حسین را دوست می دارم
با گریه مأنوسم نه یک ماهی ، دو ماهی
شد گریه ام بابِ فیوضاتِ الهی
هر روز و شب کارم سلامِ بر حسین است
با این امیدی که کنی سویم نگاهی
*یابن الحسن!.*
من بارها دیدم که با یک قطره ی اشک
با آبرو گردید عبد روسیاهی
شرمنده ام یک عمر قلبت را شکستم
در زندگی ام نیست روزِ بی گناهی
* "وَقَدْ اَتَیْتُکَ یا اِلهی بَعْدَ تَقْصیری وَ اِسْرافی عَلی نَفْسی."اعترافکردن در خونه ی خدا به گناهان،تو رو زودتر می رسونه دَرِ خونه ی امام زمان،"معتذراً نادماً منکسراً مستقیلاً مستغفراً منیباً مقرّاً مذعناًمعترفاً" بفاطمة الهی العفو*
اصلاً محبت های تو بد عادتم کرد
تنبیه کن این بی ادب را گاه گاهی
درد دلم را جز شما با که بگوبم
تنها تو هستی که برایم تکیه گاهی
پایان کارم گشته و رویت ندیدم
وا کن ز قلبم رو به سوی خویش راهی
آقا قسم بر صورت نیلیِ مادر
آن چهره ای که دارد از سیلیِ گواهی
آقا قسم بر خانه ی آتش گرفته
آنجا که پشت در به پا شد قتلگاهی
ای انتقامِ کُشته ی مسمار برگرد
جانِ گرفتار در و دیوار برگرد
*فقط تو نیستی این شباآقات رو صدا میزنی،اصلاً من و تو از صاحبِ روضه ی این شبا یاد گرفتیم، مرحوم علامهی امینی،میگه:بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها بین در و دیوار،چهارتا ناله زد،اولباباش رو،بعد امیرالمؤمنین،بعد فضه؛ناله بعدش صدا می زد:پسرم مهدی!.*
روضه ام روضه های یک کوچه است
کوچه ای سرد ، کوچه ای تاریک
کوچه ای سنگی و غبار آلود
گوچه ای تنگ و کوچه ای باریک
*روضه خون کیه؟ امامحسن.*
بارها گفته ام خدا نکند
راهِ یاسی به لاله چین بخورد
بارها گفته ام خدا نکند
که در آنجا کسی زمین بخورد
بین این کوچه ها خدا نکند
که در این جا زنی زمین بخورد
ولی ای وای بر سرم آمد
کوچه خالی ز رفت و آمد شد
چادر مادرم به دستم بود
که در آن کوچه راه ما سد شد
*اما اگه پایِ اینروضه ضجه بزنی،حق داری، از اول بابا،مادرت،غیرتی تو این روضه ها بارِت آوردن،نمیتونی بشنوی عصمت الله میان موجی از نامحرم گیر اُفتاده.اما اگر این است تأثیرشنیدن/شنیدن کی بود مانند دیدن*
بین دیوارهای بی احساس
ازدحام حرامیان دیدم
پنجه ها مشت و دستها سنگین
پنجه ای را در آسمان دیدم
قد کشیدم به رویِ پا اما
حیف دستش گذشت و از سر من
آسمان تار شد که می نالید
بین گرد و غبار مادرِ من
*یه وقت دیدم صدایناله های مادرم میاد.تو اون حال اولین کاری که مادر کرد*
چادرش را به سر کشید و به درد
تکیه بر شانه ام به سختی داد
خواست مادر که خیزد از جایش
ولی اینبار هم زمین اُفتاد
دست بر خاک می کشید آرام
با دو چشمانِ تار چاره نداشت
چادرش را تکاندم و دیدم
گوش خونین و گوشواره نداشت
به در خیره میشم،میلرزه وجودم
مثه محسن ای کاش،منم سوخته بودم
منم مثل محسن، برا مادر ای کاش
توی کوچه سینه، سپر کرده بودم
میسوزم از این غم، توی کوچه ای کاش
علیِ غریبُ، خبر کرده بودم
منی که، برادر شهیدم
تو هفت سالگی، مو سفیدم
همه روضه ی مادر و تویِ کوچه دیدم
نمیگم چطور زد،چطور مادر افتاد
همینو میگم که، ز پشت سر افتاد
یه ضربه به من زد، یه ضربه به مادر
غرورم تَرَک خورد، که کاری نکردم
می گفتم به مادر،پاشو عشقِ حیدر
می گفت: دنبالِ گوشواره هام می گردم
*اصلاً یکی از دلائلوحشی گری های این نانجیب این بود،می دونستن اول همون جا پشت در کار رو تموم کردن،که نسلی دیگه از فاطمه نمونه.*
می دونست عزادارِ مادر
می دونست که چه حالی داره
می دونست کجا داره نامرد پا میذاره
می گفتم عقب وایستا نامرد
مگه تو ناموس نداری؟
چرا اینقدر از مادرِ ما کینه داری؟
وسطِشعلۀ کینۀ ، حسودا
بینِتاریکیِ ناتموم دودا
صورتِمادرم کبود شد کبودا
اثرِشعله ها ، رو پَرِ چادره
دود بالابره نفسش می بُره
ای خداضربه ها ضربه ها به کجا میخوره
آی آتیش سمتِ مسمار نرو
ای دَر سویِ دیوار نرو
ای میخ کلَنجار نرو
عمرِخورشیدِ این خونه بی فروغ بود
سر ظهریچقدره این خونمون شلوغ بود
کاشکیاون ضربۀ به پهلو دروغ بود
دست بهپهلو گرفت ، آروم آروم نشست
بابافهمید چی شد دیگه چشماشُ بست
بینِدیوار و در عاقبت بارِ شیشه شکست
این قصه اون که میدونیِ
خونه رو به ویرونیِ
دیوار چرا خونیِ
آی آتیش سمتِ مسمار نرو
ای دَر سویِ دیوار نرو
ای میخ کلَنجار نرو
این مصیبتچرا آخری نداره
حال مادرشاید خوب بشه دوباره
ضربۀاون قلاف اگر که بزاره
زخمِاین ماجرا ضربۀ آخرِ
فاطمهراهیِ آخرین سنگرِ
سند روضۀکوچه ها بازویِ مادرِ
تا مسجد میرسه آخرش
اما زخمِ بال و پرش
ای وای چی اومد سرش
آی آتیش سمتِ مسمار نرو
ای دَر سویِ دیوار نرو
ای میخ کلَنجار نرو
*آخمادر گفت هر جور شده باید علی رو رهاش کنم علی رو باید از چنگ این گرگها آزادشکنم اومد جلو مسجد ، دید شمشیر بالا سرِ علی گرفتن گفت اگه آقامُ رها نکنید موهاموپریشان میکنم سلمان یه مرتبه اومد گفت بی بی جان : آقا امیرالمومنین فرموده بسه گفت سلمان اومدم آقامُ رها کنم اما اگه علی میگه چشم بر میگردم (یه جمله بگم) بچه یاد گرفت دید مادرش یه تنه از بین اون همه جمعیت باباش علی رو آزاد کردبرگردوند سمت خونه .
کربلازینب گفت منم همین کارُ میکنم زود برم تو گودال هر جور شده حسینُ برگردونم منمدختر پهلو شکستۀ مدینه ام اما وقتی رسید گودال دیدسری بهنیزه بلند است
"اَلسَّلامُعَلَیکِ اَیتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَه،اَلسَّلامُ عَلَیکِ اَیتُهَاالْحَوْرآءُ الْأِنْسِیه،اَلسَّلامُ عَلَیکِ اَیتُهَا الْفاضِلَةُ اَّکیه."
توزهرایی، تو زهرایِ پیمبر پروری، زهرا
رسولالله را هم مادری، هم دختری،زهرا
نبیرا پاره ی تن، روحِ مابینِ دو پهلویی
امیرالمومنینرا، رُکن و کُفو و همسری،زهرا
گهیگویم امیرالمؤمنین برتر بود از تو
گهیبینم تو از او در جلالت برتری،زهرا
تووالفجری،تو والشمسی، تو والعصری، تو واللیلی،
تونوری، هل اتایی،و الضحایی، کوثری،زهرا
*کجایِقرآن رو نگاه کنیم اسمی از تو نباشه.حالا می فهمی چه کسی رو از علی گرفتن؟ کهچند روز دیگه وقتی سنگِ لحد رو گذاشت،دستاش رو زد به هم،یعنی علی همه دار و ندارتزیرِ خاک رفت.چه کسی رو از علی جدا کردن؟.*
تو از مریم، تو از هاجر، تو از حوا، تو از سارا
نه،تو از انبیا، جز احمدِ مُرسل سَری،زهرا
امیدِ رحمة للعالمین، محبوبه ی داور
پناهانبیا در گیر و دارِ می، زهرا
*روزقیامت رو یه پرده رو کنار بزنم،بی بی واردِ م میشه،الله اکبر،قیامتِ اصلی وقتیاست که فاطمه وارد میشه،وقتی منادی میگه: "غُضُّوا اَبْصَارَکُمْ " سرهارو بندازید پایین،چشم ها رو ببندید،چه خبره؟ میگن: زهرا میخواد ردبشه.
اینندا می رسد از جانبِ ذاتِ الله
فاطمهحاجت خود را ز خداوند بخواه
*منادیندا میده:فاطمه! حرف و حاجت و خواسته ات رو مطرح کن، خدا میخواد کاری کنه همه یقیامت قدرِ تو رو بفهمند،مقامِ تو رو ببینند،الان حاجتت رو بخواه.*
منخدایم، ولی امروز خدایی با توست
حُکمِآغاز ز تو، حُکمِ نهایی با توست
توبگو تا همگان را به حُسِینت بخشم
تو بخواهتا همه را بر حَسَنینت بخشم
درکنارِ پدر و شوهر و مام و پسرت
توروی سوی جنان،خلق به دنبال سرت
همهدر وحشت میزانند و حسابند و کتاب
همهگویند که یا فاطمه ما را دریاب
بسکه از چادر خاکیت کَرَم می بارد
قاتلتهم به تو امید شفاعت دارد
بهشرارِ جگر و ناله و سوزت سوگند
بهمناجاتِ شب و گریه ی روزت سوگند
کهبه آن جانیِّ قَدار، محبت نکنی
قاتلترا به صفِ شفاعت نکنی
ظلمو جور و ستمِ بی عددش یادت هست
جایِدست و ضرباتِ لگدش یادت هست
یادداری که چگونه پسرت می لرزید
نَفَسِشوهر خونین جگرت می لرزید
خاطرتهست که سوزاند دلِ مولا را
خاطرتهست که می گفت بزن زهرا را
*مدینهکار گره خورد،ورق داشت بر میگشت،همه چی داشت عوض میشد،یه مرتبه نانجیب دیداینجوریِ،سریع گفت: بزن قنفذ.بزن زهرا رو.کربلا هم یه جایی دیدن کار گرهخورد.جنگ داره عوض میشه،شمشیرهارو انداختن،ورق داره بر میگرده،نانجیب گفت: بزنحرمله.مدینه با غلاف زدن.کربلا با سه شعبه زدن.ای خدا! به اون لحظه ایکه.امام باقر فرمود: ضربه های غلاف، مادرِ ما فاطمه رو به شهادت رسوند.به اونلحظه.خدایا! فرجِ امام زمانِ ما برسان.
کمککن امشب ای اسماء دلِ دریایی ام درده
ببینخیبر شکن امشب چه زانویی بغل کرده
تو سینهم کوهِ فریاده ولی به صبر مامورم
نمیشهباورم دارم تن زهرامُ میشورم
دارمدق میکنم از غم نبین اینقدر آرومم
ببیناسماء چقدر سرده تنِ زخمیِ خانومم
تن زخمیِخانومم چه خاکی بر سرم کرده
بریزآب روان آروم به بازوی ورمکرده
بریزآب روان اسماء علی دلتنگ و بیتابه
تو هرچیآب میریزی ازش میریزه خونابه
خدایاکاش میمیردم علی چی داره میبینه
حالاباید بفهمم که چه زخمی داشت رو سینه
دیدیواسه چی بود وقتی میشد بعضی شبا بیهوش
چجوریزندگی کرده با این زخمِ روی پهلوش
سه ماهاز من چه پنهون کرد همه آزردگی هاشُ
نگاهکنزیر چشمش رو ببین خون مردگی هاشُ
برایمن سپر کرده چطور کل وجودش رو
بذاربیشتر ببینم من یکم رویِ کبودش رو
دارهمیره ولی خونش هنوزم روی دیواره
دارهمیره نگفت آخر کجا افتاد گوشواره
همینکه دست من خوردش به زخم بازو اُفتادم
منیکه گریه ام آروم بود دراومد دیگه فریادم
حسنجانم ، حسین جانم بیایید مادر داره میره
به دادمن برس زهرا که زینب داره میمیره
دوبارهفاطمه جانم ،خودت مشکل رو حل کردی
برایآخرین دفعه یتیماتُ بغل کردی
*خدانیاره به آدم بگن بیا برا آخرین بار ت وداع کن امشب شبیِ که دادِ علی بلندشد بچه ها نتونست گریه کنن آستین به دهان گرفته بودن خدا نیاره آدم ببینه چطورمادرشُ کفن میکنن علی بدنِ زهرا رو غسل داد تا دستش رسید به بازو دادش بلند شد شروع کرد بند کفنُ بستن سادات نوکرا منمعذرت می خوام شروع کرد علی بدنِ زهرا رو کفن کردن.
اماعلی جان نبودی . یه دختری اومد تو گودال خودشُ انداخت رو بدن بی سر اینقده گفتبابا عوض اینکه ناز و نوازشش کنن ، بگن این دختر یتیم شده ؛ هم داداشاشُ کشتن ، همعموهاشو کشتن ، میدونی چطور جداش کردن ؟ ریختن تو گودال اینقدر با تازیانه . ایحسین *
با اجازۀامام رضا امشب نگم کی بگم ، ما فکر میکنیم فقط عباسِ که رو زینب غیرت داره ، فقط حسینِ، فقط مردای هاشمین که رو زینب غیرت دارن نه ولله بچه رو بزنن میگه بابا بدنم دردگرفت بابا ببین منو دارن آزار میدن اما تو گودال عکس همۀ اینا شد این دخترُ زدن امااز خودش حرفی نزد یا امام رضا معذرت میخوام یه مرتبه بلند شد گفت بابا بلند شو ببیننامحرما عمه رو دارن میزنن *
شبیدر عمق تاریکی نشسته
زمینو آسمان غمگین و خسته
رواندر کوچه ها تابوت غربت
در آنتابوت یاقوتی شکسته
*سلمانمیگه یه جوری به در میزدن نمازمُ زود سلام دادم درُ باز کردم دیدم آقازادۀ امیرالمومنینامام مجتبی ست فرمود سلمان بیا ، بابام غریب شده بابام تنها شده بیا کمکش کنمیترسم بابام دق کنه فرمود علی جان منو شب غسل بده ، شب کفن کن ، شب به خاک بسپارفرمود علی جان وقتی منو تو خاک گذاشتی زود رهام نکن یه خورده بشین بالا قبرم برام قرآنبخوان همچین که اومد بدن بی بی رو روانۀ قبر کنه یه وقت امیرالمومنین دید دوتا دستشبیه دستایِ پیغمبر نمایان شد اینقدر خجالت کشید علی بدن زهرا رو تو خاک گذاشتخدا جواب پیغمبرُ چی بدم اون روزی که امانتیتُ گرفتم سالم بود حالا هم پهلوش شکسته هم صورت سیلی خورده هم بازو ورم کرده.
یَامُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ
*میخوامزیارتِ مادر رو بخونم*
الَّذِیخَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ، فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَةً، وَ زَعَمْنَاأَنَّا لَکِ أَوْلِیَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ، وَ صَابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِأَبُوکِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ أَتَى بِهِ وَصِیُّهُ، فَإِنَّا نَسْأَلُکِإِنْ کُنَّا صَدَّقْنَاکِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُمَا، لِنُبَشِّرَأَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلایَتِکِ.السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِاللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ نَبِیِّ اللَّهِ
*مادر!طبقحدیثِ امامِ باقر،امشب همتون می تونید بگید: مادر!.مادر،مادر!.*
السَّلامُعَلَیْکِ یَا بِنْتَ حَبِیبِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَلِیلِ اللَّهِ،السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ صَفِیِّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِینِاللَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ
*دَرِخونه ی خانوم مُرَدَّد نباش،نگو: خانوم من رو راه میده یا نه؟ حتماً در رو به روت بازمیكنه،چون كه این خانوم دَر رو به رویِ قاتلش هم نبست،وقتی امیرالمؤمنین فرمود: زهراجان! این دو نانجیب دَمِ در ایستادن،میخوان بیان ملاقاتِ تو، چیكار بكنم؟ فرمود:خونه،خونهی توئه، منم كنیزتم.*
ای همنوا،ای هم نَفَس،ای بهترین عزیزم
من باهمه آزادگی، در خانه ات كنیزم
من فانیِتو هستم،قربانیِ تو هستم
جانمی دهم بهرِ تو مولا
السَّلامُعَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَتِهِ
*یهبچه هر قدر هم كه بزرگ بشه،تویِ سخترین گرفتاری ها،فقط یه پناهگاه داره،اونم مادرِ،میرهدر میزنه،مادر! اجازه میدی بیام؟ مخصوصاً وقتی كه دستش خالی میشه.كسی بخواد گداییكنه،كسی بهتر از مادر نیست،چون منَّتی نمیذاره.حالا كه واردِ خونه ی خانوم شدی،دستاخالیت رو به مادر نشون بده،بگو مادر چیزی ندارم،مادر تو دستم رو پُر كن برم.*
السَّلامُعَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ الْبَرِیَّةِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا سَیِّدَةَ نِسَاءِالْعَالَمِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا زَوْجَةَوَلِیِّ اللَّهِ وَ خَیْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ.السَّلامُ عَلَیْکِ یَاأُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ
*اینهاسلام هایی است كه وقتی امیرالمؤمنین اومد بالا سَرِ زهرا،هر چی صداش زد،جوابش رو نداد،السَّلامُ عَلَیْکِ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ، یَا زَوْجَةَ وَلِیِّ اللَّهِ، یَا أُمَّالْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ،اما دیگه چشماش رو باز نمیكنه،كنارِ خانومش نشست،اشكای غربتِعلی، رو صورتِ زهرا چكید،دوباره زهرا جانِ دوباره پیدا كرد.ای مسیحایِ علی اعجازكن.تو این عالم هر كی مشكلی براش پیش میاد دَرِ خونه ی من میاد،میگه:یاعلی! اما ببینمن مشل در كارم افتاده.*
ای مسیحایِعلی اعجاز كن
مشكلِمشكل گُشا را باز كن
هر چندماندنتچون شمع آبم میكند
*نگاتمیكنم،این چه وضعیِّ ،نود و پنج روزِ كه صورتت رو از علی گرفتی،مگه من غریبه هستم؟.*
هر چندماندنتچون شمع آبم میكند
امارفتنت خانه خرابم می كند
ممنونماگر نروی
می میرماگر بروی
زهرامرو مرو
السَّلامُعَلَیْکِ یَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ،السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَاالرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْفَاضِلَةُ اَّکِیَّةُ،السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِیَّةُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَاالتَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِیمَةُ،السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَیْکِأَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا فَاطِمَةُ بِنْتَرَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکِ وَ عَلَىرُوحِکِ وَ بَدَنِکِ.
أَشْهَدُأَنَّکِ مَضَیْتِ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکِ، وَ أَنَّ مَنْ سَرَّکِ فَقَدْ سَرَّرَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ مَنْ جَفَاکِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَاللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ مَنْ آذَاکِ فَقَدْ آذَى رَسُولَ اللَّهِصَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ.
*بیبی فرمود:به من بگید آیا شنیدید بابام سفارشِ من رو كرد؟بابام فرمود: هر كسی فاطمهرو آزار بده،اذیت كنه،من رو اذیت كرده.؟گفتند:آری.بارها ما از دو لبِ پیغمبر شنیدیم،یهوقت دیدن خانوم شروع كرد گریه كردن،گفت:خدایا!من از اینها نمیگذرم،تو هم از اینها نگذر.
تا پیغمبربود اون زنِ نانجیب زخمِ زبان به پیغمبر می زد،یارسول الله! دخترت بزرگ شده،خوب نیستسینه ی فاطمه رو می بویی و می بوسی،پیغمبر می فرمود:تو نمی فهمی من بویِ بهشت رو ازفاطمه استشمام می كنم.
امااین زنِ خبیثِ حسود،هر جایی رو كه پیغمبر بوسه زد،نشونه گذاشت، همه ی این بساط ها،نقشههارو این نانجیبه كشید، لذا بعد از این روزها عیادت كه نمی اومد ،هر موقع می اومد فقطمی خواست نمك به زخم بی بی بریزه،یه گوشه ای می ایستاد،لبخند می زد به خانوم.یعنیدلم خُنَك شد.*
وَ مَنْوَصَلَکِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ مَنْقَطَعَکِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، لِأَنَّکِبَضْعَةٌ مِنْهُ، وَ رُوحُهُ الَّذِی بَیْنَ جَنْبَیْهِ، کَمَا قَالَ صَلَّى اللَّهُعَلَیْهِ وَ آلِهِ، أُشْهِدُ اللَّهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلائِکَتَهُ أَنِّی رَاضٍ عَمَّنْرَضِیتِ عَنْهُ، سَاخِطٌ عَلَى مَنْ سَخِطْتِ عَلَیْهِ، مُتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِمِنْهُ.*
*خانومجانم! من از اونی كه تو بیزاری و نفرینش كردی منم بیزارم.تبری رو داری میرسونی.*
مُوَالٍلِمَنْ وَالَیْتِ،
*هركسی رو تو دوست داشته باشی من نوكرشم.*
مُعَادٍلِمَنْ عَادَیْتِ،
*دشمنمبا اونی كه تو باهاش دشمنی داری.*
مُبْغِضٌلِمَنْ أَبْغَضْتِ،
*منتَنَفُّر دارم از اونی كه تو ازش تَنَفُّر داری.*
مُحِبٌّلِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً وَ حَسِیباً وَ جَازِیاً وَ مُثِیباً.
بگو فاطمهجان ، نمیشه بمونی
کجا داریمیری تو خیلی جوونی
حالابعد چند ماه ، شکسته سکوتت
شد عجلوفاتی دعایِ قنوتت
حلالمکن امشب ، اگه داری میری
نگفتیچرا دست به پهلو میگیری
من اونرویِ ماهُ ندیدم سه ماهِ
ببخشیدکه خونم برات قتلگاهِ
ببینالتماسِ دلِ دخترت رو
چرا جمعکردی دیگه بسترت رو
میشهدیگه امشب تو روتو نگیری؟
بدونِمن آخه کجا داری میری؟
نمیگیکه بی تو یه خونه خرابم
برا هرسلامم که میدی جوابم
*خدانکنه آدم بدونه یا بهش بگن دیگه آخرین شبُ روزایِ عمرِ مادرته مادر یه مسافرت میرهبچه شُ به صد نفر میسپره همهی مادرا وقتی راحت میمیرن که دختراشونُ عروس کنن ،پسراشونُ داماد اما مادر ما جوون بود بچه های قد و نیم قد داشت *
شده بسترتو پرِ لاله بازم
آخه کارمن نیست که تابوت بسازم
به تابوتِدیگه تمومه حواست
بازمخونِ تازست به روی لباست
داریراه میری نشسته نشسته
دیدماز نفس هات که دَندَت شکسته
بمونپیش حیدر یه روزم یه روزِ
نمیذارماین دفعه پهلوت بسوزه
نمیذارماین دفعه گونَت کبود شه
نبینمعلی جان که غمگین نشستی
بگو تابدونم ازم راضی هستی؟
*علیجان به زور اومدم تو کوچه پهلوم خیلی درد میکرد بچمُ کشته بودن علی جان اومدمازت حمایت کنم
میزدمرا مغیرهُ یک تن به او نگفت
زن راکسی مقابل شوهر نمیزند .
آی جانممثل مادر مرده ها داری گریه میکنی امام رضا فرمود خدا رحمت کنه اونایی که برای مادرما بلند بلند گریه میکنن آخ مادر *
نبینمعلی جان که غمگین نشستی
بگو تابدونم ازم راضی هستی؟
براتزخم دارم به پهلو به سینه
ایناروقبول کن که وسعم همینه
ببخشمکه واسه تو کم زخم خوردم
ببخشتا الانم برا تو نمردم
میخواستمبرا تو بسوزه وجودم
که یارِتو باشم به روی کبودم
خداحافظتو دارم میرم امشب
همه چیزُدیگه سپردم به زینب
حلالمکن آقا که بی یار میشی
سرِ کفنو دفنم گرفتار میشی
از اینخونه جمع کن لباسایِ من رو
نذاربشکنه باز غرور حسن رو
علی جانتو یادت بمونه همیشه
حسینم غریبه شبا تشنه میشه
*علیجان بچه هامُ به تو میسپرم میدونه علی مظهر لطافت و عاطفه است اما مادری چقدر عظمتداره که به امیرالمومنینم میگه حواست با بچه هام باشه . الهی قربونت برم مادر جان الهی قربونِ بچه های قد و نیم قدت برم مادر جان صدا زد علی جان حالا بیا براکشتۀ عراق گریه کنیم برا حسین گریه کنیم اینقده حسین روضه ش عظمت داره ، زهراهم لحظات آخر میگه علی جان بیا برا حسین گریه کنیم علی جان مراقب باش بچه هام گرسنهنمونن همیشه بالا سرِ حسین آب بذار نمیخوام بچه م یه وقت تشنه بمونه
همه مادرانگران گرسنگی و تشنگی بچه هاشونن ؛ یا اباعبدالله من نمیدونم تو گودال چطور صدازد جگرم داره از تشنگی میسوزه (خیلی بی انصافی میذاری من بگما ) گفت دلم سوختسپرمو آب کردم با عجله اومدم تو گودال دیدم شمر داره بیرون میاد (کجا میری؟) گفتمدارم میرم حسینُ سیراب کنم براش آب میبرم نامرد یه نگاه کرد گفت برگرد من خودم حسینُسیراب کردم گفتم چرا دست و پات میلرزه؟گفت رو سینه ش نشستم خنجرمُ در آوردم همچینکه رو حلقومش گذاشتم شنیدم صدای نالۀ خانومی میاد ، هی میگه غریب مادر .*
میخواستمکه با تو بمانم ولی نشد
در غربتتو اشک فشانم ولی نشد
میخواستمشرار دل داغ دیده را
ساکتکنم به اشک روانم ولی نشد
*هیچیبرا مادر سخت تر ازین نیستا*
میخواستمکه زینبِ خود را بغل کنم
بر رویِزانویم بنشانم ولی نشد
گفتمکه در زبانۀ آتش خلیل وار
نام توگل کند با زبانم ولی نشد
گفتمبه کوچه بند ز دست تو وا کند
از دستدشمنت برهانم ولی نشد
گفتمبرای دلخوشیِ تو نماز را
یک بارایستاده بخوانم ولی نشد
*انشاءالله هیچوقت مادرتو تو بستر نبینی نوجوونا و جوونا میفهمن ، لمس میکنن ، درکمیکنن اما بعضی چیزارو تا نبینی یه خورده سنت بالاتر نره نمیتونی قبول کنی
مریضِبد حال اینطوریه روزای آخر مخصوصاً روز آخر ، همه میگنحالش خوب شد بعد در و دیوارمادر از جا نتونست بلند بشه اما روز آخر تا بچه ها بلند شدن دیدن مادر تو بستر نیستخوشحال شدن دیدن مادر نشسته داره خونه رو آب و جارو میکنه اینقدر خوشحال شدنهمه به هم خبر دادن
روز آخرخودش خونه رو آب و جارو کرد،خودش بچه هاشو شست و شو داد موهای زینبُ خودش شانه کردزبان حال بگم ، هی میگفت مادر ان شاالله هیچوقت این موها پریشون نشه حتی تو گودال فرمود تنورُ روشن کنید بچه هام چند وقته دستپختِ منو نخوردن لذتِ مادر اینه کهخودش برا بچه هاش غذا درست کنه خودش شروع کرد نان پختن
غسل کردرفت تو حجره رو به قبله دراز کشید فرمود تا چند لحظۀ دیگه منو صدا کن ، اگه دیدی جوابنمیدم زود برو مسجد علی رو خبر کن چشم خانوم . روپوش سفیدُ رو صورتش کشید تک و تنها ساعتی گذشت صدا زدم یا فاطمه دیدم جواب نمیده رنگم پرید یا بنت محمد المصطفی ؛ دیدمجواب نمیده یا زوجة ولی الله ؛ یا اُم الحسن و الحسین دیدم جواب نمیده به سر و صورتمزدم اومدم برم مسجد علی رو خبر کنم دیدم دوتا آقازاده اومدن ؛ اسماء چه خبر شدهمادرمون کجاس ؟ گفتم بچه ها بیاید برید غذاتونُ بخورید نخواستم بچه ها رو زود خبر بدمیه وقت دیدم آقا یه نگاهی کرد فرمود اسما تا به حال کی دیدی ما بی مادر غذا بخوریم؟یه نگاه کردم گفتم آقازاده ها از این به بعد دیگه باید بی مادر غذا بخورید دوتاآقازاده اومدن یکی میگه مادر من حسنم یکی میگه مادر من حسینم (حاضری همۀ دنیارو سرت خراب بشه ولی زمین خوردن باباتو نبینی ) یه وقت علی با اون عظمت بچه ها اومدنبه بابا خبر بدن بابا ؛ تا علی صدایِ بچه ها رو شنید ، از مسجد تا خونۀ زهرا راهی نبود دیدن علیِ خیبر شکن با عجله میدوه هی زمین میخوره هی صدا میزنه زهرا *
با رفتنت خالی مکن دور و برم را
پاشیده تر از این مگردان لشگرم را
ای نیمه ی مجروحِ من،ای کاش با تو
در خاک بگذارند نیمِ دیگرم را
بعد از تو ای سرو شکسته تا قیامت
از خجلتم بالا نمی گیرم سرم را
باور نمی کردم که روزی پیش چشمم
از پا بیندازد غلافی همسرم را
تو بینِ آتش رفتی و من گُر گرفتم
حالا بیا و جمع کن خاکسترم را
هرشب حسن در خواب می گوید:مغیره
دست از سرش بردار کُشتی مادرم را
دیروز اگر در پیشِ طفلانم حرم سوخت
فردا بسوزانند با طفلان حرم را
*صَلَّ اللهُ عَلَی العُریان، صَلَّ اللهُ عَلَی العَطشان*
از کربلا دیشب صدایی را شنیدم
انگار طفلی گفت: عمه! معجرم را.
شاعر محسن عرب خالقی
همینکه درد زِ چشمِ تو خواب می گیرد
تمامِ جانِ مرا اضطراب می گیرد
بیا به همسرِ خود لحظه ای تبسم کن
دلم از این همه حالِ خراب می گیرد
گشوده دخترِ تو آیه هایِ قرآن را
نشسته رویِ سرِ خود کتاب می گیرد
عوض شده است در این خانه کارها امشب
حسین پیشِ لَبَت ظرفِ آب می گیرد
مواظب نَفَسَت باش ای ترک خورده
یواشتر که تنت را عذاب می گیرد
خدا کند که نبینند پهلوانی را
که آستین رویِ ردِ طناب می گیرد
سلام می کند،اما علی از این مردم
فقط زِ خنده یِ قنفذ جواب می گیرد
ببین به خاکِ سیاهم نشاند آن نامرد
که خانومم به رُخِ خود نقاب می گیرد
کسی به سینه ی دیوار و در فِشارت داد
شبیه آنکه زِ گلها گُلاب می گیرد
سه تا کفن به رویِ دستِ زینب و غش کرد
به طفل حق بده این روضه تاب می گیرد
حسین بی کفن و تو به شام می آیی
و بند بندِ تو را التهاب می گیرد
تمامِ دُخترکانت گرسنه اند اما
خرابه را همه بوی کباب می گیرد
همانکه تَرکه ی او می خورَد به طشتِ طلا
نشسته پیش حسینت شراب می گیرد
صدای چوب بلند و صدای نامحرم
میان دست، سرش را رُباب می گیرد
پرستویِ مهاجرم، چرا زلانهمیروی؟
اگر ز لانه میروی، چرا شبانهمیروی؟
قرارِ من،شَکیبِ من، مهاجرِغریبِ من
فدای غربتت شوم،که مخفیانهمیروی
حیاتِ جان، امیدِ دل، علیبُود ز تو خِجل
که با کبودیِ بدن، زتازیانهمی روی
کبوترِ شکسته پر،مرا به همرهتببر
چرا بدونِ جُفتِ خود، ز آشیانهمی روی
چهار طفلِ خون جگر، زنند ازغمت به سر
تو بر زیارتِ پدر، چه عاشقانهمیروی
اَلا به رُخ نشانه ات،مگرشکسته شانه ات
که مویِ زینبین خود، نکردهشانه میروی
فتاده بر دلم شرر، که تو دراین دلِ سَحَر
ز همسرت غریبتر، برون زخانهمیروی
*بَدَنِ حضرت زهرا سلام اللهعلیها رو امیرالمؤمنین داره غسل میده،اسماء بِنتِ عُمَیس میگه من از چاه آب می آوردم،روبَدَنِ حضرت زهرا سلام الله علیها آب می ریختم،علیبدنِ فاطمه رو غسل میداد،اسماء میگه رفتم دوباره از چاه آب بکشم،دیدن علی صدایِ فریادشبُلَند شده،برگشتم اومدم،دیدم سر به دیوار گذاشته،داره داد میزنه گریه میکنه،اومدمجلو.آقاجانم! مگه خودتون نفرمودید: آروم آروم گریه کنید،همسایه ها صداتون رو نَشنَوَن؟فرموده باشند:اسماء این روشنایی رو بیار جلو،بیا ببین پهلویِ زهرام شکسته.صورتِ فاطمهکبوده،بازوش رو شکستن.
امیرالمؤمنین دست از غسل دادنکشید،اما من یه غسّال دیگه هم میشناسم،موقع غسل دادن دست از غسل دادن کشید،کجا؟ زهرایِسه ساله رو تویِ خرابه ی شام داشتن غسل میدادن، یه وقت دیدن،اون زَنِ غساله دست ازغسل دادن کشید، گفت: من این بدن رو غسل نمیدم.چرا؟ بی بی جان! همین که لباس های اینبچه رو دَر آوردم،خواستم بدنش رو غسل بدم،دیدم همه جایِ بدن این بچه سیاه و کبوده.میترسم مرضی که این بچه داشته منم بگیرم،من این بدن رو غسل نمیدم.بی بی زینبِ کبریسلام الله علیها فرمود: آی زنِ غساله! بخدا از کربلا تا اینجا اینقدر این بچه رو زدنایحسین.*
نَم نَم داره بارون میآد
داره برام مهمون میآد
خرابه بویِ خون میآد
وای وای
داره از راهِ دور میآد
تو طبقی از نور میآد
از سَفَرِ تنور میآد
وای وای
*دیدن این تشت رو گذاشتن جلویِاین بچه،دست بُرد،سر رو از تشت برداشت،نگاه کرد دید خدا سَرِ بُریده ی باباسَرِبُریده رو برداشت،شروع کرد با بابا حرف زدن.*
آروم آروم از طبق بیا كنارم
سر رو سَرِت بذارم
حرفِ نگفته دارم
وای وای
*چیه حَرفِ نگفته ات؟*
چند شبه بابا یه لقمه نوننخوردم
اسم تو كه می بردم
فقط كتك می خوردم
وای وای
*بابا! هر وقت صدات زدم کتکمزدن،بابا! هر وقت صدات زدم،تو صورتم سیلی زدن.بابا! هر وقت گریه کردم بهم تازیانهزدن.بابا!*
نبودی و اسیر شدم
بسته به یك زنجیر شدم
یه شبِ پیرِ پیر شدم
وای وای
یكی زد و همه ام زدند
لگدِ مُحكمم زدند
*حالا هر کجا صدایِ منو میشنوی صدات رو بلند کن.یاحسین.*
عمریست با عنایت تو گریه می كنم
تنها به قصد قربت تو گریه می کنم
عمریست پای بیرق مشکی روضه ها
در سایه سار رحمت تو گریه می کنم
گاهی ستاره می شوم و تا سپیده دم
در آسمان غربت تو گریه می کنم
قبرت که نیست دلخوشم از اینکه لاأقل
پایین پای هیئت تو گریه می کنم
آه ای ضریح گمشده! بانویِ بی نشان!
در حسرت زیارت تو گریه می کنم
تا تربت شهید اُحد پا به پای اشک
هرشب به رسم عادت تو گریه می کنم
تا صبح در حوالی دلتنگی بقیع
با بوی یاس تربت تو گریه می کنم
گاهی به یاد هق هق آن پلک نیمه جان
در سوگ بی نهایت تو گریه می کنم
گاهی کنار روضه ات از دست می روم
از بسکه در مصیبت تو گریه می کنم
از ابتدای مرثیه هایت قدم قدم
تا کوچۀ شهادت تو گریه می کنم
*رفقا دهۀ محرم که شروع میشه از شب اول آروم آروم بامصیبتا جلو میای تا به شب تاسوعا و عاشورا برسی حرف و بعد میگیم اما فاطمیه برعکس همهایناس از شب اول با اوج روضۀ فاطمیه مواجه میشیم برا همینه سفرۀ مادر برا هرکسینیست سفرۀ محرم عامه اما سفرۀ فاطمیه خیلی خاصه میخوام بی مقدمه شروع کنم نمیدونماین چه رسمیه فاطمیه باید از همین جا شروع بشه : آی مردم مادرمونُ زدن آی جوونایه جور مادرمونُ زدن ۱۸ ساله بوده اما مثل پیرزن ها دست به دیوار میگرفتراه میرفت سرتو بالا بیار داد بزن برای مادر مگه نگفتن برا جوون مرده داد میزنن حالا که روضۀ کوچه س بسم الله
کدوم شما طاقت دارید زمین خوردن مادرتونُ ببینید؟منیه آقایی رو میشناسم گفت م تو کوچه بودیم یه نامردی جلو مادرمُ گرفت هرچی جلوجلو اومد مادرم عقب عقب رفت عاقبت دستشُ بالا آورد یه طوری زد دیدم مادرم دور خودشمیگرده میخوام فقط شعر بخونم خودت حق روضه رو ادا کن*
غروب بود و غمی میوزید در کوچه
و پلک فاجعه ای می پرید در کوچه
هوا گرفته،زمین تیره،آسمان ها تار
غروب بود و شب اما رسید در کوچه
در امتداد دو دیوار سنگیِ نزدیک
فرشته ای پر خود میکشید در کوچه
و کودکی که پَرِ چادری به دستش بود
کنار مادر خود میدوید در کوچه
مسیر خانه همین بود و چشم او میدید
چگونه راه به پایان رسید در کوچه
در امتداد دو دیوار سنگی و نزدیک
چهل نفر همه از سنگ دید در کوچه
به خشم پنجۀ خود میفشرد نامردی
همان که لب ز غضب میگزید در کوچه
کشید چادرِ مادر بیا که برگردیم
کبوترانه دلش می تپید در کوچه
چه شد ، که زد ، چه به روزش رسید با سیلی؟
صدای مادر خود میشنید در کوچه
چه شد ، که زد ، که ز دیوار هم صدا آمد
چه ضربه ای نفسی را برید در کوچه
*آی جوونا یه جور زد دیدن مادر رو زمین افتاد . مادربلند شو بریم مادر بزار زبانِ حال بگم : اول حرفی که زد گفت حسن جان نکنه به باباحرفی بزنی خدا نکنه مادر جلو بچه کتک بخوره امام حسن دیگه جلو مادر نرفت میگفتمادرم سیلی خورده منو ببینه خجالت میکشه *
یارب نصیب هیچ غریبی دگر مکن
دردی که گیسوان حسن را سفید کرد
با صد امید حامی مادر شدم ولی
سیلی زنی امید مرا نا امید کرد
*یه جوری سیلی به صورت مادر زد (بعضیا فکر میکننیه سیلی بوده تموم شده رفته ؛ نه وقتی بعدِ شهادت ، دومی رسید جلو مقدادُ گرفت گفتکجا زهرا رو به خاک سپردن ، وقتی حوابِ سر بالا شنید یه سیلی تو صورت مقداد زد مردبود ، قوی بود ، رو زمین افتاد زد زیر گریه گفت تو با یه سیلی خوردن من اشکت دراومد هان؟ بلند شد گفت نامرد گریه ام برا خودم نیست میخوام بگم اینطور که به منزدی چطور به زهرا زدی . ای جوونا فقط بهت بگم یه جوری زد مادر گریه میکرد میگفت :
از آن روزی که سیلی خورده ام دشوار میبینم
به چشم نیمه باز خود جهان را تار میبینم
بریم کربلا سال ها گذشت زینب یاد این شب افتاد ،اون شبی که تو خرابه دید رقیه چشماش خوب نمیبینه سر بابارو بغل گرفت گفت بابا بهمن حق بده
دست عدو بزرگتر از صورتِ من است
"السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُمَّ الْحَسَنِ
وَ الْحُسَیْنِ."
بخند، گریه ات آخر مرا ز پا انداخت
مرا ز پا و تو را دیگر از نوا انداخت
به جان من بخورد دردِ تو، نخور غصه
غم تو لرزه به اندامِ مرتضی انداخت
غریبگی نکن ای آشنایِ مردِ غریب
بگو چگونه تو را کوچه از صدا انداخت
*مگه میشه برا ناموسِ علی داد نزنیم،صدامون رو
رها نکنیم، روضه ی ناموسی باید زنونه داد بزنی و گریه کنیآی مادر.*
بگو چه کار کنم تا مرا حلال کنی؟
تورا حمایتِ از من در این بلا انداخت
دو تا نشان زده با تیرِ خود، زمین خوردم
همان کسی که تو را بین کوچه ها انداخت
*اومد علی،نزدیکِ فاطمه شد.دیدی موقعی که آدم
اتقاقی برا ناموسش می افته،چی میگه؟.*
ببینمت!چقدر بد زده تو را نامرد
که ضربِ پنجه ی او روی گونه جا انداخت
ببین نتیجه سیلیِ بی هوا این است
ز هر کلام تو یک در میان هجا انداخت
نفس کشیدی و من بند آمده نَفَسَم
لباسِ خونی تو از نفس مرا انداخت
ز لب گزیدن تو، دردِ سینه ات پیداست
جدال دنده و سینه تو را ز پا انداخت
شاعر: علی اکبر نازک کار
______________
تو داری میری
سه ماهه که از شوهرت رو می گیری
دعا می کنی هی که زودتر بمیری
تو داری میری
دارم می سوزم
رو دیوار و در مونده خونِت
ببین که چی آورده زهرا به روزم
دارم می سوزم
______________
من ز ثانی اشاره را دیدم
ضربه های دوباره را دیدم
مادرم روی نشان نداد ولی
قطعه ی گوشواره را دیدم
______________
ای دادِ بیداد
مگه آتیش و میخِ در میره از یاد
در سوخته ی خونه رویِ تو افتاد
ای داد بیداد
ای وای از این در
تو رو بی هوا زد تویِ کوچه نامرد
دیگه صورت و زیر چشمات وَرم کرد
ای وای از این در
*گفت: دستم تویِ دستِ مادرم بود،امام حسنِ،خوشحال م داشتم میرفتم،یه
وقت چشام رو باز کردم دیدم مادرم رو زمین افتاده،نفهمیدم چی شد،تا چشام رو باز کردم دیدم یه نامرد جلو مادرم ایستاده ،
دیدم مادرم دنبال یه چیزی رو زمین میگرده.حسنم! مادر،گوشوراه هام رو ندیدی؟
به اینجا ختم نشد،رسید کربلا،دنبال یه سه ساله کردن.مادر
بزرگِ این بچه رو توی مدینه اینجوی زدن،گوشواره هاش افتاد، اما کربلا گذاشتن غروبِ
عاشورا،دنبال این زن و بچه کردن.گفت راوی دیدم، زجر نامرد دنبال یه ساله کرد، تا
نزدیکِ این دختر اومد، از موها کشیدش.همون جا این بچه دستش رو گذاشت رویِ گوشش،صدا
زد: وای مادرم.ای حسین.
درباره این سایت