کمککن امشب ای اسماء دلِ دریایی ام درده
ببینخیبر شکن امشب چه زانویی بغل کرده
تو سینهم کوهِ فریاده ولی به صبر مامورم
نمیشهباورم دارم تن زهرامُ میشورم
دارمدق میکنم از غم نبین اینقدر آرومم
ببیناسماء چقدر سرده تنِ زخمیِ خانومم
تن زخمیِخانومم چه خاکی بر سرم کرده
بریزآب روان آروم به بازوی ورمکرده
بریزآب روان اسماء علی دلتنگ و بیتابه
تو هرچیآب میریزی ازش میریزه خونابه
خدایاکاش میمیردم علی چی داره میبینه
حالاباید بفهمم که چه زخمی داشت رو سینه
دیدیواسه چی بود وقتی میشد بعضی شبا بیهوش
چجوریزندگی کرده با این زخمِ روی پهلوش
سه ماهاز من چه پنهون کرد همه آزردگی هاشُ
نگاهکنزیر چشمش رو ببین خون مردگی هاشُ
برایمن سپر کرده چطور کل وجودش رو
بذاربیشتر ببینم من یکم رویِ کبودش رو
دارهمیره ولی خونش هنوزم روی دیواره
دارهمیره نگفت آخر کجا افتاد گوشواره
همینکه دست من خوردش به زخم بازو اُفتادم
منیکه گریه ام آروم بود دراومد دیگه فریادم
حسنجانم ، حسین جانم بیایید مادر داره میره
به دادمن برس زهرا که زینب داره میمیره
دوبارهفاطمه جانم ،خودت مشکل رو حل کردی
برایآخرین دفعه یتیماتُ بغل کردی
*خدانیاره به آدم بگن بیا برا آخرین بار ت وداع کن امشب شبیِ که دادِ علی بلندشد بچه ها نتونست گریه کنن آستین به دهان گرفته بودن خدا نیاره آدم ببینه چطورمادرشُ کفن میکنن علی بدنِ زهرا رو غسل داد تا دستش رسید به بازو دادش بلند شد شروع کرد بند کفنُ بستن سادات نوکرا منمعذرت می خوام شروع کرد علی بدنِ زهرا رو کفن کردن.
اماعلی جان نبودی . یه دختری اومد تو گودال خودشُ انداخت رو بدن بی سر اینقده گفتبابا عوض اینکه ناز و نوازشش کنن ، بگن این دختر یتیم شده ؛ هم داداشاشُ کشتن ، همعموهاشو کشتن ، میدونی چطور جداش کردن ؟ ریختن تو گودال اینقدر با تازیانه . ایحسین *
با اجازۀامام رضا امشب نگم کی بگم ، ما فکر میکنیم فقط عباسِ که رو زینب غیرت داره ، فقط حسینِ، فقط مردای هاشمین که رو زینب غیرت دارن نه ولله بچه رو بزنن میگه بابا بدنم دردگرفت بابا ببین منو دارن آزار میدن اما تو گودال عکس همۀ اینا شد این دخترُ زدن امااز خودش حرفی نزد یا امام رضا معذرت میخوام یه مرتبه بلند شد گفت بابا بلند شو ببیننامحرما عمه رو دارن میزنن *
شبیدر عمق تاریکی نشسته
زمینو آسمان غمگین و خسته
رواندر کوچه ها تابوت غربت
در آنتابوت یاقوتی شکسته
*سلمانمیگه یه جوری به در میزدن نمازمُ زود سلام دادم درُ باز کردم دیدم آقازادۀ امیرالمومنینامام مجتبی ست فرمود سلمان بیا ، بابام غریب شده بابام تنها شده بیا کمکش کنمیترسم بابام دق کنه فرمود علی جان منو شب غسل بده ، شب کفن کن ، شب به خاک بسپارفرمود علی جان وقتی منو تو خاک گذاشتی زود رهام نکن یه خورده بشین بالا قبرم برام قرآنبخوان همچین که اومد بدن بی بی رو روانۀ قبر کنه یه وقت امیرالمومنین دید دوتا دستشبیه دستایِ پیغمبر نمایان شد اینقدر خجالت کشید علی بدن زهرا رو تو خاک گذاشتخدا جواب پیغمبرُ چی بدم اون روزی که امانتیتُ گرفتم سالم بود حالا هم پهلوش شکسته هم صورت سیلی خورده هم بازو ورم کرده.
درباره این سایت