ما بین بچه های فاطمه فرق نیست که
ترس یزیدیان همه "اصلِ ولایت"است
بر خاک می کِشند تو را این حرامیان
این بی حیا شدن همه اش از لجاجت است
*یا امام حسنِ عسکری! قربونت برم آقا! اصلاًانگار هر کی اسمش حسنِ همینطورِ،اصلاً انگار هر کی اسمش حسنِ باید غریب باشه،اصلاًانگار هر کی اسمش حسنِ می زننش.این یه بیت رو سادات منو بخشن.آقا!.*
سیلی که میزنند به دیوار میخوری
محکم لگد زدن به تو از روی نفرت است
*این بیت رو ببینم یادِ کجا می اُفتی.*
بس کن نزن، زمین و زمان میخورد به هم
نفرین کند که لرزه به ارکانِ خلقت است
رحمت بس است، رو کن از آن هیبت خودت…
نه…، صبر در قبیلهی حیدر وراثت است
*اصلاً انگار تو این قبیله باید صبر کنند،زنرو می زنن باید همسر صبر کنه،یا امام حسن!آقا!.*
ذکر لبم شده همه شب "یابن العسکری"
میآید آنکه در پَسِ اسرارِ غیبت است
از یُمن توست "سامره" شد"سُرِّ مَن رَءآه"
سرداب سامرای تو "بابُ الاِجابت"است
انگار غربت تو به پایان نمیرسد
سوغات سامرای تو تربت نه، غربت است
شاعر:محمدکاظمی نیا
*هر جایی رفتی مراسم ترحیم،صاحب عزا دَمِدر می ایسته،خوش آمدی میگه،امشب صاحب عزا ، خودِ امام زمانِ،دَمِ در ایستاده،خوش آمدمیگه،آی عزادارای پدرم! خوش اومدید.ما امشب اومدیم خودمون رو بهت نشون بدیم،ما هماومدیدم آقا! اما تو رو ندیدیم یوسفِ فاطمه!.
صدا زد خادمش رو،ظرف آبی براش بیاره،میگه:ظرفآب رو برداشت آورد،داد دستِ امام حسن،اینقدر این آقا ضعیف شده،دست ها میلرزه،بدن دارهمیلرزه،ظرف آب رو که به دست امام حسن داد،اینقدر که دست ها میلرزید،ظرف آب رها شد،ریخترو زمین،صدا زد:آی خادم!برو پسرم مهدی رو خبر کن،مهدیم بیاد.اینجا امام حسن پسرشمهدی رو صدا زد،یه مادری هم من میشناسم،پسرش مهدی رو صدا زد،ما بینِ در و دیوار قرارگرفت،صدا زد: مهدی جان! بیا.کمکِ مادرت کن
اومد امام زمانِ من و تو.کنار پدرش،ظرفآبی رو برداشت،با دستای مبارکِ خودش نزدیکِ دهان امام حسن.اینقدر امام حسن ضعیف شده،دندانها بهم میخوره،میلرزه،ظرف رو آورد جلو.میگه:امام حسن شروع کرد گریه کردن،صدا زد:بابا! چرا گریه می کنید؟گفت:برا تو گریه میکنم،خیلی غریبی،بعد از من بیابون گرد میشی.بعداز من خیلی بی کس میشی.
من میگم:شاید ظرف آب رو جلو امام حسن آوردن،یادلب های خشک حسین هم افتاده باشه،یاد اون لحظه ای که راوی میگه:دیدم لب های حسین دارهبهم میخوره.از لب ها داره خون جاری میشه.لبها خشکیده است.ظرفِ آب رو برداشتمبرا حسین آب ببرم،تا اومدم تویِ گودال دیدم اون نانجیب داره بالا میاد،ظرفِ آب رو ازمگرفت،برای کی داری آب می بری؟ گفتم:مگه نمی بینی حسینِ فاطمه تشنه است؟ گفت:نمیخوادآب ببری،الان خودم سیرابش کردم.اما دیدم بدنش داره میلرزه،چرا بدنت داره میلرزه؟صدا زد:آخه اون لحظه ای که نشستم رو سینۀ حسین،دیدم یه صدایی داره میاد،یکی هی دارهمیگه: "بُنیَّ!." پسرم.حسین.
بهترین کفن ها رو برای امام حسن عسکریآوردن.جعفرِ کذاب اومد به این بدن نماز بخونه،دیدن از دور یه بچۀ چهار ساله ای دارهمیاد جلو.برید کنار من باید بر این بدن نماز بخونماومد جلو.ایستاد جلو،نمازِمَیِّت رو خوندامامِ،باید امام رو امام خاک کنه،بدن امام حسن عسکری رو داخل قبرگذاشت.
کربلا هم امام سجاد بابا رو داخلِ قبرگذاشت.میگه:دیدم داخلِ قبرِ، اما از قبر بیرون نمیآد.سر به این بدن گذاشته دارههای های گریه میکنه.یا امام سجاد! چرا از قبر بالا نمی آیید؟ صدا زد: آخه هر میتیرو که خاک میکنن،طرفِ راستِ صورتش رو روی خاک میذارن،اما من هر چی نگاه میکنم،بابامسر به بدن نداره.ای حسین.
رو ,امام ,حسن ,آب ,تو ,آقا ,امام حسن ,آب رو ,اسمش حسنِ ,این بدن ,*
درباره این سایت