"اَلسَّلامُ عَلَیْكِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَه،اَلسَّلامُعَلَیْكِ اَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَه"
کیستی تو بهشتِ بابایی
کوثر و قدر و نور و طاهایی
دو جهان ذره و تو خورشیدی
همگان قطـره و تـو دریایی
هم صدا با تمامی سادات
شیعه گوید تو مادرِ مایی
مَطلعُ الفجرِ بامدادِ ازل
لیلةُ القدرِ حقتعالایی
برتر از درک و دانشِ همه ای
چه بخوانم تو را که فاطمه ای
ای مَقامت ز وَهمها برتر
قدر و جاهت ز وصفِ ما برتر
مدح تو بر لبِ رسولِ خدا
ذکر نابی است از دُعا برتر
رتبه ی توست از نِ بهشت
به خداوندیِ خدا برتر
جز محمد که دستبوسِ تو بود
تویی از کلِّ انبیا برتر
حجرهات کعبه ی دلِ حیدر
بیتت از بیت کِبریا برتر
(پیغبر فرموده بود:" إِنَّ فَاطِمَهَ بَابُهَابَابِی وَ بَیْتُهَا بَیْتِی فَمَنْ هَتَکَهُ فَقَدْ هَتَکَ حِجَابَ اللَّه" دَرِخونه ی فاطمه،دَرِ خونه ی مَنِ، خانه ی فاطمه،خانه ی منِ.) دیگه اهل روضه بخونن حدیثمفصل رو.چه کردن با این خانه؟.*
خانه ای روشن از کلامُ الله
سر زد از آن،دو آفتاب و دو ماه
__________
ای بهشتِ خدا گُلِ رویَت
ای رسولِ خدا ثنا گویت
سورۀ نور، خطِ پیشانی
لیلۀ قدر، تارِ گیسویت
شبِ معراج مصطفی می دید
باغِ جنت پُر است از بویت
روحِ بینِ دو پهلویِ احمد!
به چه جرمی شکست پهلویت؟
گر جسارت نبود میگفتم
هُرمِ آتش چه کرد با رویت
*حالا بزن تو سینه و تو صورتت،بگو: آخ مادر!.به چهجُرمی زدن مادرِ مارو.*
از علیدوستی نشان مانده
هم به رخسار هم به بازویت
شاعر:حاج غلامرضاسازگار
*این روزها خبر دادن به بلال،مؤذنِ پیامبر،گفتن: زهراازت گِله کرده،گفته: همه ی مدینه به من پشت کردن،از بعضی ها توقع نداشتم،چرا بلال نمیآدیه سری به ما بزنه؟.بلال متوجه شد زهرا ناراحتِ،اومد مدینه،اومد ملاقاتِ بی بی،اجازهگرفت از امیرالمؤمنین برم زهرا رو ببینم،همچین که اومد تو خانه،اول نگاش به دَرِ خانهافتاد.چرا در سوخته؟ چرا دیوار خونی شده؟ چرا بچه ها اینجوری زرد و لاغر شدن؟چی شده،منچند سال مگه نبودم؟من دو ماه مدینه نبودم.
اومد محضر بی بی شرفیاب شد،دو زانو با ادب نشست،خانومیه گِله ی مادرانه کرد،صدا زد: بلال تو چرا زهرا و علی رو تنها گذاشتی؟صدا زد:خانومجان!من بعد از پیغمبر دیگه دلم نیومد مدینه بمونم.وقتی فهمیدم حقِّ علی رو غصب کردن،بهنشانه اعتراض گفتم دیگه اذان نگم،جایی که پیغمبر و علی نباشن دیگه نمیخوام اذان بگم.اذانواسه کی بگم؟
بی بی فرمود:می دونم بلال،اما حالا که دختر پیغمبردلش برا صدایِ اذانِ تو تنگ شده،دلم میخواد یه بار دیگه بری بالای مأذنِ،تا بی بی فرمود:یه بار دیگه صدایِ اذانت رو بشنوم،مکث نکرد،بلند شد،گفت: چشم،از تو به یک اشاره/ازما به سر دویدن.من چقدر خوشبختم که فاطمه دلتنگِ صدایِ منِ.
رفت بالای مأذنِ،مدینه ساکتِ،یکدفعه دیدن یک صدایِآشنا داره میاد"الله اکبر" یهو مدینه لرزید. "الله اکبر" همهاز خونه هاشون بیرون اومدن،صدای بلالِ،از کجا داره صدا میآد.از پشت بامِ خانه ی فاطمه.اینصدا چند وقتِ تو مدینه نمیآد"أشهد أن لا إله إلا الله" یک مرتبه بچه ها دیدنمادر بلند شد،اسماء بیا زیر بغل هام رو بگیر،فضه بیا جانمازم رو پهن کن،زینب آبِ وضوبیار. "أشهد أن لا إله إلا الله" سجاده رو پهن کردن،زینب خوشحال شد،حسنینخوشحال شدن،مادرِ ما میخواد ایستاده نماز بخونه،یه مرتبه صدای بلال بلند شد" اَشهدُانَّ محمّداً رسولُ الله" تا اسم پیغمبر رو شنید،تا اسم پدر رو شنید،با صورت خوردزمین،فاطمه بیهوش شد،بچه ها تو صورت هاشون میزدن،بلال دیگه بس کن،بلال اذون نگو.
یه دختر اسمِ باباشو بالا مأذنِ شنید بی هوش شد،اسمِباباش رو فقط شنید،اما یه دختر سَرِ بُریده بغل کرد،رگ هایِ بریده بغل کرد.*
بابا! دخترت از دنیا بُریده
بِدونِ تو خوشی ندیده
ببین همه موهام سفیده
بابا!خوشی به قلبم دستِ رَد زد
یه بی حیا بهم لگد زد
*مدینه.فضه و اسماء اومدن،آب ریختن تو صورتِ فاطمه،بیبی، بهوش اومد،اما خرابه ی شام،هر چی زینب رقیه رو ت داد.پاشو دختر! پاشو عمه!.پاشوچشات رو باز کن.حسین.*
فراق یار و سنگ اهل شام و خنده ی دشمن
من آخر کودکم، این بار سنگین است بر دوشم
*به نیتِ فرج سه مرتبه بگو: یازهرا.*
تو ,رو , ,ی ,بی ,یه ,* ,بی بی ,إلا الله ,بی فرمود ,یه دختر
درباره این سایت